🍃💝 حدیث دلدادگی 🍃💝 حجابِ چهرهٔ جان می‌شود غبارِ تنم خوشا دَمی که از آن چهره پرده برفکنم 🍃💝 چُنین قفس نه سزایِ چو من خوش اَلحانیست رَوَم به گلشنِ رضوان، که مرغِ آن چمنم 🍃💝 عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم دریغ و درد که غافل ز کارِ خویشتنم 🍃💝 چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس؟ که در سراچهٔ ترکیب، تخته بندِ تنم 🍃💝 اگر ز خونِ دلم بویِ شوق می‌آید عجب مدار که هم دردِ نافهٔ خُتَنَم 🍃💝 طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم 🍃💝 بیا و هستیِ حافظ ز پیشِ او بردار که با وجودِ تو کَس نَشنَوَد ز من که منم 🍃💝