هدایت شده از حبیب
هدیه یک شاعر محترم و انقلابی و خوش قلم به امام جمعه رشت « به جنگ اینهمه یاغی سرش را داده چقدر از این سکوت عالمان شهر بیزارم » من از گرد و غبار آسمان شهر بیزارم - من از بوی تعفّن در میان شهر بیزارم ➺ نمی‌خواهم که با جمع نشسته همسفر باشم - که از این راحتی در سایبان شهر بیزارم ➺ نمی‌خواهم بسوزد مسجدی در آتشی دیگر - که از هر اتفاق ناگهان شهر بیزارم ➺ هنوز از کافه ها شعر " برای " می‌رسد برگوش - من از آهنگ برخی ساکنان شهر بیزارم ➺ کجایید ای قلم‌ها ! امتحان سخت در راه است - که از جامانده‌های امتحان شهر بیزارم ➺ نه تنها روسری ... شرم و حیا هم از سر افتاده - من از این وضع ناجور زنان شهر بیزارم ➺ رگ غیرت به زیر زخمِ تیزی بود و هی می‌گفت : - من از آغوش‌های رایگان شهر بیزارم ➺ به جنگ اینهمه یاغی سرش را داده الداغی - چقدر از این سکوت عالمان شهر بیزارم ➺ به ترک فعل مسئولین نگو رأفت ... بگو ذلت ! - که از تحریف‌های بزدلان شهر بیزارم ➺ ⚘صدای آیت‌ الله از نماز رشت می‌آید : - من از کشف حجاب دختران شهر بیزارم ➺ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲