امامزادگان عشق | کـتـاب
#عروس_نجف📗 عروس نجف» داستان یک مادر است؛ مادری که فرزندانش تمام شیرینی زندگی‌اش هستند، فرزندانی که
همه خشکمان زده بود. فاطمه سمت در قدم برداشت. پدرش با تندی داد زد: وایسا سر جات! دست فاطمه سمت چفت در رفت. سرش داد زدم: فاطمه! در رو باز نکنی! مردد سر جایش ایستاد. نمی دانم توی سرش چه می گذشت؟! مامور قنداق تفنگش را لای دری که حالا قدری از آن باز شده بود گذاشت و نعره زد: در رو باز کن ببینم! ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬https://eitaa.com/Pack_martyrs