🕕 💠🌷💠
#سـیـره_شـہـداء
🗓 چهار روز با هم زندگی کردیم!
🏴 از همان کودکی در مکتب
#امام_حسین (ع) شاگردی کرده بود. آقا هادی خیلی با
#محرم و
#صفر مأنوس بودند.
🎪 محرم که می آمد حال خاصی داشتند دیگر آقا هادی را کمتر می دیدم، چون مشغول هیئت بودند.
🕊 می دیدم که چقدر عاشقانه کار می کنند هم شور حسینی داشتند و هم شعور حسینی، آخر هم در محرم شهید شدند می گفتند:
🐄 خیلی دوست دارم یک گوساله موقع تاسوعا و عاشورا برای آقا قربانی کنم و با آن طعام درست کنم برای عزادارای امام حسین (ع)
💵 می گفتم: با یک نفر شریکی بخرید.
👌می گفتند: نه فاطمه جان می خواهم تنهایی قربانی را بدهم.
💚 عشقش را که به مکتب امام حسین(ع) می دیدم من هم سر شوق می آمدم که کاری کنم.
💍 موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند.
🇮🇷 بعد از عقد از شغل پاسداری و علاقه شان به این شغل گفتند و جبهه سوریه!
⏳یک ماه گذشته بود که به او گفتم:
⁉ آقا هادی! ممکنه شغلت ان را عوض کنید؟!
⛔ایشان هم بدون تعارف گفتند: نه! من به این شغل علاقه دارم.
🌷 هر وقت پلاک شان را به گردن می انداختند و میگفتند: «من حتماً شهید می شوم!»
💓 من می ترسیدم و اضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند.
می گفتند: من نیت کرده ام که نگذارم حرم حضرت زینب (س) به دست داعشی ها بیافتد.
👌من هم وقتی فهمیدم به خاطر حضرت زینب(س) می روند راضی شدم اما به زبان نیاوردم...
🌷
#شهید_مدافع_حرم_هادی_شجاع (
#وهب_زمانه)
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔
eitaa.com/partoweshraq
▶🆔
sapp.ir/partoweshraq