🌹 تدبیر وصی حضرت عیسی علیه السلام در ایمان آوردن یک شهر 🏰 در حالات‌ حضرت‌ عيسي‌(ع‌) مي‌نويسند، كه‌ او دو نفر را براي‌ تبليغ‌ به‌ شهرانطاكيه‌ فرستاد تا حاكم‌ و مردم‌ آن‌ شهر را به‌ خداشناسي‌ دعوت‌ كنند و بت‌ پرستي‌ راكنار بگذارند. 👑 وقتي‌ آن‌ دو نفر نزد حاكم‌ شهر رفتند و هدف‌ خود را بيان‌نمودند، سلطان‌ ناراحت‌ شد و دستور داد تا آنها را در بتخانه‌ زنداني‌ كنند. 🌷 حضرت‌ عيسي‌(ع‌) بعد از اين‌ حادثه‌، وصي‌ خود شمعون‌ بن‌ صفا را به‌ انطاكيه‌ فرستاد. 👤 شمعون‌ نزد سلطان‌ رفت‌. 👑 حاكم‌ از او پرسيد كيستي‌؟ ✋🏻 گفت‌ من‌ مردي‌ خيرخواه‌ هستم‌ كه‌ شنيده‌ام‌ شما مردي‌ خيرخواه‌ هستيد! آمده‌ام‌ تا هم دين‌ شمابشوم‌. 🗿حاكم‌ او را پذيرفت‌ و شمعون‌ با حاكم‌ دوست‌ شد تا اينكه‌ روزي‌ شمعون‌ با حاكم‌ وجمعي‌ از وزراء به‌ بتخانه‌ رفتند. همه‌ به‌ سجده‌ افتادند. شمعون‌ هم‌ به‌ سجده‌ افتاد!! 👥 آن‌ دو نفر زنداني‌ خواستند خود را به‌ شمعون‌ معرفي‌ كنند ولي‌ شمعون‌ آنها را متوجه‌ كرد تا در فرصت‌ مناسب‌ آنها را آزاد نمايد. ❓شمعون‌ از حاكم‌ پرسيد، اينها خادم‌ بتخانه‌ هستند؟ 👑 حاكم‌ گفت‌ خير اينها آمده‌ بودند تا ما را خدا شناس‌ كنند. منهم‌ آنها را زنداني‌ كردم‌. ❓شمعون‌ گفت‌: مگر غير از خداي‌ شما، خداي‌ ديگري‌ هم‌ هست‌؟ 👑 گفت‌: نمي‌دانم‌ ولي‌ اينها مي‌گويند هست‌. ☝️🏻شمعون‌ گفت‌ خوب‌ است‌ از اينها دليل‌ براي‌ ادعايشان‌ بخواهيم‌. ❓حاكم‌ قبول‌ كرد و شمعون‌ از آنها پرسيد خداي‌ شماچكار مي‌كند؟ 👥 گفتند خداي‌ ما كور را شفا مي‌دهد. 👈🏻🗿 شمعون‌ گفت‌ بتهاي‌ ما هم‌ شفامي‌دهند!! 👑 حاكم‌ در گوش‌ شمعون‌ گفت‌: گمان‌ نمي‌كنم‌ بتهاي‌ ما شفا بدهند!! ✋🏻 شمعون‌ گفت‌: شما كارت‌ نباشد اين‌ مطلب‌ را به من‌ واگذاريد. 🧑🏻‍🦯سپس‌ بدستور شمعون‌ كور را به‌ بتخانه‌ آوردند. ❤️ شمعون‌ به‌ سجده‌ رفت‌ و در سجده‌ در دل‌ گفت‌: خدايا! مقصود من‌ توئي‌ كه‌ احد هستي‌. خدايا اين‌ كور را شفابده‌! 👁 ناگاه‌ كور بينا شد!! 👑 سلطلت‌ از كرامت‌ شمعون‌ خوشحال‌ شد زيرا مي‌دانست‌ بتها نمي‌توانند شفا بدهند. ❓شمعون‌ از آنها پرسيد خداي‌ شما ديگر چه‌ مي‌كند؟ 👥 گفتند مرده‌ را زنده‌ مي‌نمايد. ☝️🏻شمعون‌ گفت‌ خدای ما هم‌ مرده‌ را زنده‌ مي‌كند!! 👑 سلطان‌ گفت‌ آبروي‌ ما مي‌رود. ✋🏻 شمعون‌ گفت‌ بياييد سر قبر پسر سلطان‌ برويم‌ اگر خداي‌ شما او را زنده‌ كرد ما به‌ خداي‌ شما ايمان‌ مي‌آوريم‌!! 🤲🏻 همگي‌ سر قبر پسر سلطان‌ رفتند و آن دو نفر مبلغ‌ دعا كردند. 🤴🏻ناگاه‌ پسر سلطان‌ زنده‌ شد. در اين‌ موقع‌ بود كه‌ طبق‌ شرط‌، سلطان‌ و وزرا و همگي‌ ايمان‌ آوردند. و مردم‌ شهر هم‌ همگي‌ ايمان‌ آوردند. 📗 داستانهاي پيامبران، محمد تقي صرفي پور 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq