🌟 کراماتی از حضرت (س) - {۱۴} ⚜ مرحوم حاجى نورى (رضوان‏ اللَّه‏ عليه) داستانى را نقل مى‏ كنند كه چون در زمان خودشان و در نزديكى محلّ اقامت ايشان واقع شده و گويا صاحب جريان را مى‏ شناخته‏ اند، داستانى ارزشمند است. 🎙ايشان مى‏ گويند: 💧در ايّامى كه ما در كاظمين اقامت داشتيم و مجاور بوديم، در بغداد يك مرد نصرانى بود به نام يعقوب كه دچار بيمارى استسقاء شد و هر چه مراجعه به اطباء كرد نفعى نداد و بيمارى او شدت يافت، چنان رنجور و لاغر گرديد كه از راه‏ رفتن عاجز شد. 🙏🏻او خود مى‏ گويد: پيوسته مى‏ گفتم خدايا، يا شفايم ده يا مرگم را برسان. 🛌 تا اينكه شبى همچنان كه روى تختخواب، خوابيده بودم، خواب ديدم سيد جليل، نورانى و بلند قامتى نزد من آمده و تخت مرا حركت داد و گفت: 🔅«اگر شفا مى‏ خواهى بايد به شهر كاظمين بروى و زيارت كنى كه از اين بيمارى رها شوى!» 🛏 از خواب بيدار شدم و جريان خواب را براى مادرم نقل كردم. ✝ او كه نصرانى بود گفت: اين خواب شيطانى است و رفت صليب و زنّار آورد و به گردنم آويخت. 🛌 من دوباره خواب رفتم و در عالم رؤيا بانويى با جلالت و پوشيده را ديدم كه آمد و تخت مرا حركت داد و فرمود: 🌹«برخيز، چه آنكه صبح طالع شد. مگر پدرم به تو نفرمود به زيارتش بروى تا تو را شفا دهد؟!» ✋🏻 عرض كردم: پدر شما كيست؟ 🌹 فرمود: امام موسى بن جعفر عليه‏ السّلام ✋🏻 گفتم: تو كيستى؟ 🌹 فرمود: «اَنَا الْمَعْصُومَة اُخْتُ‏ الرّضا عليه‏ السّلام»؛ «منم معصومه، خواهر رضا عليه‏ السّلام» ❤️ من بيدار شدم و متحيّر بودم كه چه كار كنم و كجا بروم. پس در قلبم افتاد كه به خانه سيّد محترم، سيد راضى‏ بغدادى كه ساكن در محله رواق بغداد است، بروم. 🧑🏻 به راه افتادم تا به خانه او رسيدم. در را كوبيدم. ❓او گفت: كيستى؟ 🧑🏻 گفتم: در را باز كن، چون صداى مرا شنيد، دخترش را صدا زد كه در را باز كن كه يك نصرانى است و مى‏ خواهد مسلمان شود!! 🧑🏻 من وارد شدم و گفتم از كجا دانستيد كه نصرانى مى‏ خواهد مسلمان شود؟ ☝️🏻گفت: جدّم حضرت كاظم عليه‏ السّلام در خواب به من خبر دادند. 🚌 بعد مرا به كاظمين و به خانه عالم جليل شيخ عبدالحسين تهرانى برد و داستان را به ايشان عرض كردم. 🕌 به دستور او مرا به حرم مطهّر بردند و دور ضريح طواف دادند، ولى اثرى از براى من ظاهر نشد. چون بيرون آمدم و مختصر زمانى گذشت دچار تشنگى شدم. آب آشاميدم. در آن وقت حالم دگرگون شد و به زمين افتادم و آن وقت بود كه احساس كردم كه بارگرانى چون كوه بر پشتم بود و برداشته شد و ورم بدنم از بين رفت و به كلى كسالت و دردم مرتفع گرديد. 🚌 به بغداد برگشتم. بستگانم كه از جريان اطّلاع پيداكردند ناراحت شدند. 👈🏻 مادرم گفت: خدا رويت را سياه كند. كافر شدى؟ 🧑🏻 گفتم: از بيمارى چيزى مى‏ بينى؟ 🩸او گفت: اين از سحر است و بالاخره مرا زدند، اذيت كردند و خون‏ آلود نمودند و گفتند: تو از دين ما خارج شده‏ اى!! 🕌 من به كاظمين برگشتم و خدمت شيخ‏ عبدالحسين‏ تهرانى رفتم و او اسلام و شهادتين را به من تلقين كرد و مسلمان شدم و چون خطر، مرا تهديد مى‏ كرد، او مخفيانه مرا به كربلا فرستاد و چون زيارت كردم و برگشتم مرا با مرد صالحى از اهل اصطهبانات به بلاد عجم فرستاد و يكسال در آن قريه - اصطهبانات - از توابع شيراز ماندم و بعد به عتبات برگشتم... ⚜ مرحوم محدث‏ نورى مى‏ گويد: و باز به محل هجرت خود برگشت و در آنجا همسر گرفت و مشغول به قرائت مصائب حضرت امام حسين عليه‏ السّلام شد و الآن در آنجاست و اهل و اولادى دارد... (۱) 📚 پی نوشت: ۱. نورى، ميرزا حسين، دارالسلام فى الرؤيا و المنام، ج ۲، ص ۱۶۹ - ۱۷۱، با تلخيص. 📗 بانوي ملكوت، آية الله على‏ اكبر كريمى جهرمى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq