👋🏻
#داستان_کوتاه پس گردنی!!
👤 یکی از اساتید حوزه نقل میکرد میگفت:
📱روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره و بهش میگه:
- بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده!
🗓 چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد و گفت:
❓میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟
👤استاد: نه!!!
🚌 شاگرد: تو اتوبوس نشسته بودم، دیدم نفر جلوییم، پشت گردنش خیلی صافه و باب زدنه؛
هوس کردم یه پس گردنی بزنمش!!
🎭 دلم میگفت بزن، عقلم می گفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه!!
📱خلاصه زنگ زدم واستخاره گرفتم و شما گفتین فورا انجام بده.
👋🏻 منم معطل نکردم و شلپ زدمش.
🚌 انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به من انداخت و گفت: استغفرالله!!!
⁉ تعجب کردم گفتم: ببخشید چرا استغفار؟!!!
👨🏻گفت: چند دقیقه پیش از کنار یه امامزاده رد شدیم یه لحظه به ذهنم خطور کرد که این امامزاده ها الکی هستن و دکان باز کردن که پول جمع کنن.
☝به خدا گفتم: ای خدا، اگه اشتباه میکنم یه پس گردنی بهم بزن... تا این درخواست و کردم تو از پشت سر محکم به من زدی!!!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔:
eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#پندها