🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 19 گوشی را قطع کرد تا نرگس نتواند اعتراضی به او بکند. نرگس گوشی را محکم سر جایش گذاشت و با کلافگی پوفی کرد و دستانش را در مو هایش فرو برد. -چی میگفت سر صُبحی؟! نرگس با لحن عصبی ای گفت: میگه من ساق دوشش بشم نیما چشمانش گرد شد و با تعجب گفت: جدی؟؟؟!!!! نرگس در جواب فقط سرش را تکان داد. نیما خندید و گفت: ایول! عجب فکری کردن! نرگس نگاه مشکوکی به او کرد و گفت: فکر؟ منظورت چیه؟! نیما بدون اینکه خودش را ببازد با بیخیالی گفت: هیچی نرگس خواست با اصرار بیشتر همه چیز را از زیر زبان نیما بکشد که نیما نگذاشت و گفت: گفتم هیچی ینی هیچی دیگه! بعد هم ادامه داد: این گوشیتم وقتی واسه نماز پامیشی روشن کن که مردم باهات کار دارن به خونه زنگ نزنن نرگس که میدانست نیما چیزی به او نمی گوید "چشمی" زیر لب گفت و از روی صندلی بلند شد. با گرفتن دستش به دیوار و مبل خودش را به اتاقش رساند و روی تختش نشست تا وبال را ببندد... وبال را که بست جلوی آینه رفت. دو دسته از مو هایش را در دو طرف سرش بافت و با کش مو بافته ها را پشت سرش به هم بست. سپس از اتاق بیرون رفت تا به دستشوئی برود. عیسی خان درون آشپزخانه مشغول صبحانه خوردن بود و نیما روی مبل دراز کشیده بود و ساق دستش را روی پیشانی اش گذاشته بود. عفت خانوم هم مشغول گذاشتن لباس ها درون ماشین لباسشوئی بود. از دستشوئی که بیرون آمد به آشپزخانه رفت تا صبحانه بخورد. معمولاً صبح ها تا ساعت هشت می خوابید اما حرف های سودابه ذهنش را به خود مشغول کرده بود و دیگر خوابش نمی برد. -سلام مامان...سلام بابا...صبحتون بخیر! -سلام...صبح تو هم بخیر! -سلام...عاقبتت بخیر بابا جان! صدای نیما از پذیرایی آمد: صبح منم بخیر! نرگس خندید و گفت: فکر کردم خوابیدی اونجا...صبح تو هم بخیر داداش گلم! -کجا خوابیدم؟! صدایش از کنار گوش نرگس آمد که باعث شد او بترسد. -اووووف! کِی اومدی توو آشپزخونه؟! بسم الله الرحمن الرحیم! نیما با لحن تهدید آمیز گفت: اون بسم الله آخر جمله ت چه مفهومی داشت؟! نرگس لحن صدایش را مظلومانه کرد و گفت: هیچی...باور کن! عفت خانوم: نرگس جان نخوابیدی چرا؟ -دیگه خوابم نمیبره که نیما با شیطنت گفت: ذوقه ساق دوشه عروس شدن مگه میذاره آدم بخوابه؟! عفت خانوم: الهی دخترم خودش عروس بشه! نیما بلند خندید. -چیه داداش گلم؟! خیلی خنده داره؟! -حالا بعداً میفهمی خنده داره یا نه!