نانِ‌ سنگک‌ گرفته‌ بودیم‌ و میرفتیم‌ سمتِ‌ خوابگاه..🏫 چند تا سنگ‌ به‌ نان‌ها چسبیده‌‌ بود.. مصطفی‌ اونا رو کند و برگشت‌ سمتِ‌ نانوایی..‼️ بعد برگشت‌ و گفت: بچه‌ که‌ بودم‌ یك‌ بار نانِ‌ سنگک‌ خریدم.. وقتی‌ رفتم‌ خونه، بابام‌ سنگ‌هایی‌ که‌ به‌ نان‌ چسبیده‌بود‌ رو‌ جدا کرد، داد‌ به‌ دستم‌ و گفت: ببر، بده‌ به‌ شاطر؛ نانواها‌ بابتِ‌ اینها‌ پول دادند..💸 🌷 📎 📎 📎 』 ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh