🔗 خاطرات انتخاباتی شهدا، شماره 4️⃣ ✅ بار اولی که می خواست رأی بدهد، یادم نمی رود. آن قدر شوق وذوق داشت که از شب قبل شناسنامه اش را گذاشت کنار بالش و خوابید. صبح زودتر از همه رفت مسجد محل و رأی داد. ✅ یکی دو ساعت بعد همراه پدرش رفتیم مسجد، مرتضی را دیدیم، جلو آمد و سلام داد. گفتم مامان مبارکت باشه؛ رأی دادی؟! از ته دل خندید و گفت: آره نفر اول رأیم را انداختم داخل صندوق؛ بعد با یک ذوقی گفت: مامان کاش من اولین نفر باشم که توی تهران رأی داده. 🔰 خاطره ای از شهید مرتضی کریمی شالی به نقل از کتاب اثرانگشت. 🌐 http://btid.org 📎 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh