💠 یکی از علمای همدان (شیخ حسن) این قضیه را نقل می کند که مربوط به 100 سال پیش است. در یکی از شبهای محرم برای منبر و روضه خواندن به روستاهای اطراف همدان رفته بودم و موقع برگشتن دیر شده بود و دروازه های شهر را بسته بودند. درب دروازه را کوبیدم، صدای علی گندابی را شنیدم که عرق خورده و مست کرده بود. تا در را باز کرد، قمه به دست به همراه رفقای لاابالی اش، افتادند به جان من که این وقت شب اینجا چه میکنی؟ گفتم محرم است و رفته بودم روضه بخوانم. (حالش منقلب شد.) گفت: من انسان کثیفی هستم. کم مانده دهه محرم تمام بشه ولی هنوز یکبار هم به مجلس روضه نرفته ام. پس برای من هم روضه بخوان. گفتم: اینطور که نمیشود. مجلس روضه آدابی داره. منبر و مسجد و حسینیه می خواد، مستمع میخواد، چایی میخواد(میخواستم بهانه بیاورم که از دستش خلاص شوم) اینجا که نمیشه. حداقل یک صندلی می خواهد که بنشینم روش. علی گندابی گفت: زیاد گیر نده. خودم صندلی ات میشوم. بنشین روی من و روضه ات رو بخون. تا خواستم مقدمه روضه را شروع کنم گفت معطل نکن یا شیخ. منو ببر در خانه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام. {قمر بنی هاشم باب امام حسین علیه السلام است. مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبایی در مقامات عرفانی هرچه گرفته بود و به هرکجا رسیده بود از دست حضرت عباس گرفته بود. هروقت ایشان به حرم حضرت عباس مشرف می شدند، غش می کردند از ابهت و عظمت مقام حضرت اباالفضل علیه السلام} چنان روضه ای خواندم که در طول عمرم نه آنطور روضه خوانده بودم و نه شنیده بودم. دیدم علی گندابی آنقدر اشک ریخته زمین را از اشک چشمانش گِل کرده. بعد از روضه علی گندابی به من گفت یا شیخ منو ببخش! می خواستم پولی به عنوان هدیه بدهم ولی دیدم این پولها نجس و کثیف و غصبی است و به درد روضه نمی خورد. {بعضی صفات زیبا هستند. تلاش نکن همه پل های پشت سرت را خراب کنی. تلاش کن صاحب بعضی صفات زیبا هم بشوی که یک روز نوری می شود و جذبه ایجاد می کند و تو را بالا می برد. باید اندازه یک جو معرفت داشت. قیافه علی گندابی بسیار زیبا بود. ظاهر زیبا ولی باطن خراب. روزی کلاه پشمی زیبایی گذاشته بود و نشسته بود کنار قهوه خانه. دید دختر جوانی که تازه ازدواج کرده به او نگاه می کند، سریع کلاهش را خاکی کرد و موهایش را ژولیده کرد. دوستش گفت مگر دیوانه شدی؟ گفت نه، دیدم قیافه شوهر آن دختر زیاد خوب نیست. ترسیدم محبت من به دل دختره بیفته و از شوهرش سرد بشه. قیافه ام را خراب کردم تا محبت دختر به شوهرش کم نشود.} {باید مراقب باشی. امکان دارد تو قصد و غرضی نداشته باشی، ولی ممکن است دیگران بخاطر نحوه لباس و آرایش تو تمایل پیدا کنند و فساد ایجاد بشه.} چند روز از علی گندابی خبر نبود تا اینکه اطلاع دادن علی گندابی همان شب که شیخ حسن برایش روضه خوانده ، توبه کرده و رفته نجف اشرف. محضر آیت الله میرزای شیرازی توبه نصوح می کند و جزء مریدانش می شود. {مولای ما امیرالمومنین است. ما بنده فراری هستیم و غیر از در خانه مولایمان کجا را داریم که برویم و‌ پناه ببریم؟؟ } علی گندابی توبه نصوح می کند. میرزای شیرازی عبایی به او هدیه داد و همیشه صف اول نماز جماعت پشت میرزا نماز می خوانده و بارها میرزای شیرازی به علی گندابی التماس دعا کرده و می گفت علی آقا حرم رفتی ما را هم دعا کن. یکی از روزها بین نماز مغرب و عشاء به میرزای شیرازی خبر آوردند که فلان عالم وارسته از دنیا رفت. میرزا بسیار ناراحت شد و از خدمات آن عالم گفت. دستور داد در حرم امیرالمومنین برایش قبری آماده کنند. ولی تا قبر آماده شد، دوباره خبر دادند که آن عالم نَمُرد و دوباره زنده شد. میرزا گفت حتما حکمتی دارد. در همان حین علی گندابی به سجده رفته بود و به خدا می گفت خدایا دیگه از این دنیا سیر شدم. در حرم امیرالمومنین یک قبری آماده هست، آن را به من نمیدهی؟؟؟ من میخواهم در همان قبر دفن بشوم!!! من میخواهم زیر پای زائران امیرالمومنین دفن بشوم. نمازگزاران هرچی علی گندابی را صدا کردند دیدند در سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده و از دنیا رفته. میرزای شیرازی گفت علی را در همان قبری که مولایش امیرالمومنین برایش آماده کرده بود، دفن کنید. بله! اگر خالصانه در خانه اهل بیت بیایی، اینطور تحویل می گیرند. از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد