قدر نشناس عزیزم نیمه من نیستی قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی! مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی مرده خیلی زنده کردی پاکدامن نیستی من غبار آلود هجرانم تو اما مدتی ایست عهده دار آن نگاه لرزه افکن نیستی یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست بعد من اندازه یک عشق روشن نیستی لاف آزادی زدی حالا که رنگت کرده فصل از گزند باد های هرزه ایمن نیستی چون قیاسش میکنی با من .پس از من هر کسی هر که گوید عاشقم میگویم اصلا نیستی دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی