حاج اکبر سلیمانی از خوبان روزگار در شهر مشهد هستند... اهل شاهین دژ در استان اذربایجان غربی و ترک است ، هفتاد و شش ساله هستند. حاج اقای سلیمانی نقل می کنند : بیست و سه ساله بودم که یک روز مستأصل شدم ، نه کاری بلد بودم نه میتوانستم کاری انجام بدهم ، بلند شدم با یک لباس و پابرهنه رفتم میاندوآب. اصرار کردم تا من را هم مشهد ببرند. راننده گفت : تو نابینا هستی اخه اونجا چی از دستت میاد؟ گفتم میرم خونه شاه ، میگم اومدم مشهد.در مشهد از ماشین پیاده شدم ، فارسی هم بلد نبودم ، گفتم حرم کجاست ؟ از دستم گرفتن آوردنم حرم ؛ سه سال روی یک سکوی سیمانی داخل حرم ماندم ، زوار غذا می آوردند و فقط در مواقعی حمام میرفتم . بعد از سه سال هیچ چیزی نداشتم ؛ 🔻 روزی به حضرت گفتم : آقا وضعم رو میبینید نه پول دارم نه لباس نه چشم هیچ هیچم ، گریه کردم ، خوابم برد ، حضرت را در خواب دیدم ، فرمودند : فارسی یاد بگیر تا مشکلی در مشهد نداشته باشی، بقیه کارهایت را هم درست کردم . حاج اقای سلیمانی نقل می کنند : بلند شدم فارسی بلد بودم ! رفتم فلکه حضرتی، یکی گفت بیا اینجا بساط کن ، یکی دو روز بعد یکی گفت بیا خونه بدم تا اذیت نشی ، یکی دو روز گذشت یکی گفت بیا یک خانم برات انتخاب کنم و من نفهمیدم این اشخاص چه کسانی بودند. در یک هفته صاحب کار و خونه و همسر شدم ؛ از انجا ارتباطم با حضرت بیشتر شد ، بقدری به من عنایت دارن الان پنجاه و سه ساله باز دم حرمش هستم هر روز و هر لحظه با حضرت درارتباط هستم از مال دنیا بی نیاز شدم و حضرت چه عنایت هایی به من کرد خدا میداند... حکایت دیگر در مورد حاج اقای سلیمانی این است که روزی حضرت محمد ص به ایشان فرموده بودند میخواهی چشمانت را بینا کنیم... منبع 👇 پیج اینستاگرامی @amir_bazzazi @shia12t 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa