🔖 | علم الهی ۱ 🧩 شناخت واژگان مرتبط 📌 در فلسفه، هنگامی که سخن از علم الهی به اشیاء است، ممکن است مقصود یکی از سه امر زیر باشد: ١. علم مع الفعل يا علم مقارن ایجاد، که در آن خود وجود شیء بعينه همان علم خداوند به آن است. ۲. علم پیشین مغایر ذات که در آن علم به شیء، متقدم بر شيء و متأخر از خداوند و در نتیجه مغایر هر دوست؛ ۳. علم پیشین عین ذات که در آن علم به شیء متقدم بر شيء و عین ذات خداوند است؛ یعنی خود وجود خداوند که متقدم بر همه اشیاء است، بعینه علم به شیء نیز هست. 💡 علم پیشین و علم مع الفعل: علم پیشین یا علم پیش از ایجاد، علم به شیء است در مرتبه ای که هنوز شیء موجود نیست. آشکار است که چنین علمی مشروط به وجود معلوم نیست، نه در وجود و نه در حکایت از معلوم. بنابراین وجود معلـوم هـیـچ نـحـو تأثیری در وجود چنین علمی ندارد. در برابر، علم غیر پیشین علمی است که مشروط به وجود معلوم است؛ حال یا به این سبب که عین وجود معلوم است که به آن «علم مقارن ایجاد» یا «علم مع الفعل» گویند، مانند علم حضوری ما به حالات نفسانی مان، و یا به این سبب که مغایر معلوم اما مسبب از آن است که به آن «علم پس از ایجاد» یا «علم پسین» می گویند، مانند علوم حصولی ارتسامی ما به واقعیات مادی. 💡 علم اجمالی و علم تفصیلی: واژه « اجمال » در اینجا به وحدت و بساطت اشاره دارد. اگر علم واحد بسیطی مناط عالم بودن به معلومهای متعددی باشـد، و بـه بیـان دیگر ، اگر علم واحد بسیطی ملاک انکشاف معلومهای متعددی باشد، چنین علمی اجمالی است؛ مانند مفهوم انسان هنگامی که آن را برای افراد متعدد انسان عنـوان مشیر قرار می دهیم. بر خلاف آن، اگر ملاک انکشاف هر معلومی، علمی خاص آن باشد مغایر علمی که معلوم دیگری را منکشف می سازد، چنین علمی تفصیلی است ؛ مانند علوم حسی و خیالی ما. آشکار است که کثرت اشياء مستلزم كثرت علـم تفصیلی به آنهاست؛ اما مستلزم کثرت علم اجمالی به آنها نیست. 💡 معلوم بالتفصيل و معلوم بالاجمال: اگر شیء به نحو متمایز از سایر اشیاء معلوم باشد بالتفصيل معلوم است، مانند تصویری که از رنگ این کاغذ در هنگام دیدن آن در ذهن داریم یا تصویری از آن که از دیدن آن به خاطر می آوریم و اگر به نحو غیر متمایز از همه یا برخی از دیگر اشیاء معلوم باشد، بالاجمال معلوم است، مانند رنگ این کاغذ هنگامی که با مفهوم سفیدی یا مفهوم رنگ یا مفهوم شیء از آن حکایت می کنیم. شکی نیست که مفهوم کلی سفیدی بر همه مصادیق آن انطباق پذیر، و از همه آنها حاکی است و به همین سبب است که می توان آن را عنوان مشیر برای آنها قرار پس داد؛ لیکن این مفهوم از هیچ یک از مصادیق خود بخصوصه حاکی نیست. بنابراین با داشتن مفهوم کلی سفیدی ، هر مصداقی از آن بالاجمال معلوم است. 📘 ، درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج۳، ۳٤٦ و ٣٤٧ 📚 | 📮 ایتا | تلگرام | اینستاگرام | آپارات