بستنی
لبخندی زد و از گوشه ی قاب پنجره به رو به رویش خیره شد ، تلخ بود که زلف پریشان دیگری را نوازش میکرد ، لبخند های دیگری را میپسندید، با خنده های دیگیری میخندید ، چشم در چشم های دیگری میدوخت