خيلے از شبها آدم توی منطقه، خوابش نمےبرد😴😬! وقتے هم خودمون خواب‌مون نمےبرد، دل‌مون نمےاومد ديگران بخوابن😁... یه شب یڪے از بچه‌ها، سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.. توی همين اوضاع یڪے از بچه‌ها رفت بالا سرش و گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😨😨 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟😰 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنه من نذاشتم!😐😂