🔸چشمانت را ببند و تصور کن نابینا باشی و نتوانستی خودت را به کربلای حسین(ع) برسانی تا او را یاری کنی؛ حالا خبر رسیده که سیدالشهدا(ع) و یارانش را مظلومانه به شهادت رساندهاند.
این حالی بود که
عبدالله بن عفیف ازدی تجربه کرد و آتش خشم و اندوه در دلش شعلهور شد.
🔹عبدالله بن عفیف از یاران امیرالمؤمنین علی(ع) بود که در رکاب حضرت در جنگ جمل شرکت کرد و در آنجا چشم چپ خود را از دست داد؛ ولی باز هم در صفین به یاری امام خود شتافت و بر اثر ضربت شمشیری که در نبرد به سر و صورتش خورد، چشم راست خود را هم از دست داد و کاملا نابینا شد.
بعد از نابینا شدن بیشتر وقت خود را در مسجد کوفه مشغول نماز و عبادت بود.
🔸عبدالله روز یازدهم محرم در مسجد کوفه حاضر بود که ابنزیاد ملعون بر منبر رفت و با وقاحت و بیشرمی چنین گفت: «خدا را سپاس که حق و اهلش را ظاهر کرد و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و حزبش را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو حسین بن علی و شیعیانش را هلاک کرد!».
🔹عبدالله هرچه صبر کرد کسی به ابنزیاد اعتراض نکرد؛ پس زبان حق گشود و فریاد زد:
«ای پسر مرجانه! دروغگو و پسر دروغگو تویی و پدرت، و آنکه تو را به حکومت کوفه منصوب کرد و پدر او دروغگوست! - نه حسین بن علی و پدرش-؛
ای پسر مرجانه! آیا فرزندان پیامبر را میکُشی و در جایگاه صدیقین و خوبان قرار گرفته و سخن میگویی؟!».
ابنزیاد عصبانی شد و گفت: گوینده چه کسی بود؟
عبدالله گفت: من بودم ای دشمن خدا!
ادامه دارد...
.#یک_ماه_سی_ستاره ۱۴
🔸
💬
قول معروف | علیرضا رنجبر
@qmar71
🔸