🔴دو حبیب ، دو غریب ✔️آدم هر گاه که قصه ی حبیب را می خواند، عاشورا برایش جلوه ای دیگر دارد. حبیب سرشار است از حرف ، سرشار است از پیام. این که می شود 80 ساله باشی ، محاسن سپید باشی، اما پا در رکاب یار بمانی. این که سن و سالی از تو گذشته باشد، اما باز هم بتوانی آرزوی شهادت داشته باشی و این که اگر طالب باشی، اگر از در زدن کوتاه نیایی، این که اگر سراسر عشق شوی به مولا و اربابت، بالاخره راهت می هند. «حبیب» ، واژه ای است که نمی گذارد امید به شهادت در وجودم ناامید شود. «حبیب» ، «عابس» و برخی دیگر از محاسن سپیدهای کربلا و قهرمانی هایشان را هر گاه در عاشورا می خوانم ، امید در من جوانه می زند. اگراندکی با آرامش در قطعه 2 شهیدآباد دزفول قدم برداری، در گوشه ای ، دو مزارِ همسایه ، جلوه می کنند پیش چشمت و اولین چیزی که نگاهت را خیره می کند ، تصاویر دو پیرمرد است که از پشت آن قاب های شیشه ای ، دور دست هایی را نگاه می کنند که تو نمی دانی کجاست. پاهایت از حرکت می ایستد و مات می شوی به تصاویر پیش رویت و نا خودآگاه نگاهت آرام آرام می آید به سمت پایین تا نوشته ی روی سنگ مزارها را بخوانی. چه شباهتی دارد تاریخ تولد ها و شهادت هایشان به هم. یکی شصت ساله و یکی شصت و یک ساله و تو از خود می پرسی در بین این همه جوانی که تاریخ تولد هایشان با حرف امام (ره) در سال 1342 مطابقت که فرمود :«یاران من در گهواره اند»، این دو پیر ، چه می کنند. این جا هم قطعه ی شهدای موشکی نیست که خیالت برود در پی آن موشک های دوازده متری و شهدای تکه پاره ای که روی دست «مش عبدالحسین »، مرده شورِ دل نازکِ شهر می ماند. این دو شیرمرد، این دو پیر ، این دو حبیبی که غریب و گمنام آرمیده اند در کنج این قطعه از بهشت را روایتی است که باید همه دنیا بدانند که عاشورا، اگر یک روز در تاریخ بود ، هشت سال برای خصوصاً دزفولی ها مکرر شد. 1️⃣پیرمرد اول «شهید علی کمیلی فر» است که حکایت غریبی دارد. پسرش «رجبعلی »، در همان روزهای اول شروع جنگ و در 6/7/59 در پدافندی دهلران آسمانی می شود و او در همان روزهای اول جنگ مدال افتخارِ پدر شهید بودن می آویزد بر گردنش و خود می شود همراه و همسنگر و همرزم رزمندگان اسلام. شهید علی کمیلی فر ، در روز 18 آبان ماه 61 آنگاه که پیشاپیش رزمندگان عازم به میدان های نبرد، پرچم سرخ «هل من ناصر ینصرنی» در دست دارد ، شوق وصال یار امانش نمی دهد و در راه مسجد جامع دزفول ، قبل از اعزام آسمانی می شود. یادم هست می گفتند که پزشک در گواهی دفنش دلیل مرگ را شوق شهادت نوشته است و این حبیب شهر ، در 61 سالگی اش اقتدا می کند به حبیب بن مظاهر و به میهمانی فرزند شهیدش می رود. 2️⃣پیرمرد دوم «شهید کرم خاکسار مدنی» است که یک سال از همسایه ی خود ، کوچکتر است. او با این که شصت بهار را تجربه کرده است ، باز هم مجنونِ از قصه ی حبیب ، دل بسته است به اذن مولایش تا رخصت میدان بگیرد و بالاخره در 12/5/1361 در عملیات رمضان و جبهه کوشک ، راهی به آسمان پیدا می کند. شهید خاکسار، مدال « مُسِن ترین شهید عملیاتی» شهرستان دزفول را بر گردن خود تا قیامت آویخته است و در جوار همسایه اش شهید کمیلی ، یکی از زیباترین تصاویر گلزار شهدای شهید آباد دزفول را آفریده است. 🌹 مزارمطهر شهیدان «علی کمیلی فر» و «کرم خاکسار مدنی» در جوار هم و در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است 💠کانال خبری - تحلیلی :👇 🌐 @pelakdez