📚بخشهایی طنز از کتاب یک محسن عزیز:
پردهی اول:
نیمه اسفند ۱۳۵۹، سردار شهید وزوائی، فرمانده گردان ۹ سپاه، نیروهای خود را برای انجام عملیات به پادگان ابوذر در نزدیکی شهر سرپلذهاب میبرد، دکتر محمد ابراهیم شفیعی در حین ورود سردار اکبر نوجوان به او اشاره میکند که آقا محسن مهمان ما است، تا رعایت ادب و احترام را بکند و او هم بدون معطلی میگوید: آقا محسن کدوم خریه!؟😂
پردهی دوم:
زمانی که همین سردار نوجوان چاق و فربه، در حین فتح قلههای بازیدراز زخمی میشود و در تخت بیمارستان پایش در گچ بوده و وزنه ۷ کیلویی هم آویزانش بوده، شهیدان پیچک و وزوائی و موحددانش به دیدنش میروند، با شیطنتهای شهیدان موحددانش و وزوائی، پای گچ گرفته اش را تکان میدهند و بابت همین، ۳ ماه دیگر به مدت بستری سردار نوجوان اضافه میشود...😂
پردهی سوم:
سردار شهیدوزوایی بابت اصابت گلولهی تانک در حین آزادسازی قلهی ۱۱۵۰ بازی دراز زخمیهای شدیدی برداشته و با لولهی منعطفی از راه گلو، فقط میتوانست مایعات بخورد،
بعد از چند هفته که اندکی بهبود پیدا میکند، همین جناب نوجوان در راهروهای بیمارستان سجاد، عصازنان و با سروصدا و خنده برای ملاقات میرفت،
شهید وزوائی متوجه میشود و حدس میزند که فقط یک نفر میتواند اینچنین نگهبان طبقات را دور بزند و عصازنان و خندهکنان و با سروصدا بیاید: اکبر نوجوان!!!!
محسن که بابت فک مجروحش نمیتواند حرف بزند، با دست دیگرش یعنی دست چپ(دست راستش مجروح بوده)، روی کاغذ برای مادرش که همراه بیمار محسوب میشد، مینویسد:
«کمک! یکی منو نجات بده! اکبر داره میاد!»😂😂😂
eitaa.com/revaayatgar