دیروز رفتم یه مکانیکی که کارش خیلی خوب و معروفه. ولی شاگرد نمیگیره که قلق های کارشو کسی یاد نگیره. اینا را هم زده بود به دیوار مغازه... خلاصه ما چهار ساعت، عین موش با بغض کنار مغازه وایساده بودیم تا ماشینمونو درست کنه. یه بار هم گفتم ببخشید کی نوبتم میشه نزدیک بود با زنجیر حلق آویزم کنه. 😂😂 خداییش اگر بعضی از ماها به قدرت برسیم دست کمی از رضاخان نداریم ✍علی اصغر موذنی