از كودكي ، هرگز در چهره و رفتار و يا قلم ايشان "ترس" نديده‌ام. بسياري شب‌نامه‌هاي ضدّرژيم در مشهد و خراسان به قلم ايشان بود و برخي در سطح كشور و حتّي خارج كشور منتشر مي‌شد. هم به چريك‌هاي مسلّح، كمك مي‌كردند و هم به روحانيون غير مسلّح. با همة رئيس‌جمهورها و مقامات كشور، در همه اين سال‌ها بارها گفتگو يا نامه‌هاى انتقادى داشته‌اند. ايشان هنوز هم سنّت شب‌نامه‌نويسى را ترك نكرده‌اند و مقالاتي را كه هيچ نشريه‌اى منتشر نمى كند به شكل اعلاميه و به روش توزيع نفر به نفر و شهر به شهر، تكثير و منتشر ميكنند. در شرايط سخت اقتصادى، بيشتر و شجاعانه‌تر، انفاق ميكردند، از هيچ كس در حضور او تعريف و تجليل نكردند، در نهضت ملى، در حضور آيت‌ا... كاشانى، ايشان را و در حضور نواب صفوى، او را نقد كرده‌اند. نماينده ناظر دكتر مصدّق در انتخابات مجلس نهضت ملّى نفت بودند و اولين فرياد "يا مرگ يا مصدّق" در 30 تيرماه را در مشهد سر دادند ولى در عين حال، نامه انتقادى و اعتراضى صريحى به مصدّق نوشتند كه ايشان هم جوابى عاطفى به آن نامه دادند. در جلساتى كه مرحوم دكتر شريعتى در منزل ما در دهه پنجاه برگزار ميكرد، مكرّر عليرغم دوستى عميقشان بحث‌هاى جدّى و انتقادى با يكديگر ميكردند. به ياد دارم جلسه‌اى را كه با شهيد مطهرى هم وارد بحث جدّى انتقادى شدند. معتقد بودند كه نه توافق‌هاى متملّقانه و نه مخالفت‌هاى لجوجانه، هيچ يك به نفع انقلاب و اسلام نيست. با جبهه ملّى و نهضت آزادى و ليبرال‌هاى مذهبى و غير مذهبي و ملى گراها و سازمان منافقين و فرقانى ها و كمونيست‌ها در اوج قدرت آن‌ها درگير شدند و بارها در خطر يا تهديد فيزيكى قرار داشتند. مرحوم بازرگان و مرحوم سحابي در جلسات مشهد معمولاً ميهمان جلسات پدر و دوستان ايشان بودند ولى ايشان اولين جريان انتقادى و انشعابى از ملى مذهبى ها را در كشور و در همين مشهد در دفاع از امام و خط امام، سازمان دادند. اولين فرياد عليه "نفت ايران و انگليس" و پايين كشيدن تابلوى انگليسى ها و بالا بردن تابلوى "نفت ملى ايران"، كار ايشان بود. تابلوى حزب توده در مشهد را ايشان پايين كشيدند. در فضاى سياه پس از بيست و هشتم مرداد سى و دو و خفقان پس از تبعيد امام در سال هزار و سيصد و چهل و سه، ايشان هرگز در خط فكرى خود، ترديد يا تجديد نظر نكردند. وقتى اوباش و چاقوكش‌هاى دربار و شعبان بى مخ‌هاى مشهد وارد جلسة انقلابيون در مهديه حاجى عابدزاده شدند تا در حضور بزرگان و علماء، نيروهاى نهضت ملّى را مرعوب كنند و گروه چماق‌دارها و عربده‌كش‌ها وارد جلسه شدند و حتّى جمع را ارعاب كردند، ايشان به تنهايى بپا خاسته و چنان سيلى محكم به سردسته آنها زده بود كه او از حال رفت و بقيه‌شان گريختند و كودتاى كوچك آنها در مشهد شكست خورد. پس از اعدام و شهادت نواب صفوى و در فضاى سنگين پس از 28 مرداد 1332، وقتى قهوه‌خانه‌اى كنار كلانترى، با صداى بلند موسيقى مبتذل گذاشته بود تا علناً شعائر اسلامى را مسخره كند، ايشان، پس از تذكر و بي‌اعتنايى طرف، راديو را برداشته و بر زمين زد و وقتى صاحب مغازه گفته بود به كلانترى ميگويم. ايشان مجدّداً راديو را برداشته و به حياط كلانترى و مركز شهربانى بُرده و آنجا، دوباره راديو را به زمين زده و شكسته بود و البته هدف، راديو نبود بلكه مبارزه با "تجاهر به فسق" و نوعى شكستن جوّ پس از كودتا در محل بود. ايشان هميشه به ما الهام داده‌اند كه نترسيد و اهل خطر باشيد و خودشان چنين بوده و هستند. خبر خوب ديگر، اينكه انرژى و اميد در ايشان در سن بيش از هشتاد سالگى از امثال بنده بسيار بيشتر است. به فضل خدا، روح بسيار جوان و شادابي دارند و هم‌اكنون هم عليرغم بيماري‌هاي هشتاد سالگى و مشكلات روحى كه در اثر برخى مسايل حاشيه‌اى پيش آمده، معمولاً روزي ده – دوازده ساعت، نشسته‌اند و مى نويسند و هرگز خسته يا مأيوس نشده‌اند. اين از علائم قطعى ايمان معنوى و اخلاص در انگيزه است. نه از كف زدن و تشويق، خوششان مى آيد و نه از هُو كردن و تمسخر و مخالفت كسى ناراحت ميشوند. به قدرى جوانند كه بنده را گاهى "ليبرال"، و گاهى "محافظه‌كار" و گاه "مرتجع"، لقب ميدهند. اين آقا، يك آدم مخصوصى تشريف دارند كه هنوز هم وقتي به ايشان خيره مي‌شوم، گاه تحسين و تعجّب، گاه لبخند شوق، گاه عصبانيت و غالباً دلتنگى شديد به من دست مي‌دهد. گمان مي‌كنم ايشان را بيش از ظرفيت خودم، دوست دارم.چيزهاي گفتني و ناگفتني از ايشان و مادر بزرگوار و مجاهدم، بسيار دارم. "يك جوان هشتاد ساله سراغ دارم" سال١٣٩٣ yon.ir/ujrrz