حوالی ظهر بود . می خواستم لب باز کنم و بگویم که چقدر تشنه ام ، آنقدر که زبان در کامم…اما به جای کلمات اشک بود که از گوشه ی چشمم سرازیر شد …
کسی برایمان از سپید شدن ناگهانی موهایش گفت که چطور چند لحظه اضطراب برای همیشه رنگ سپید را مهمان گوشه ای از گیسوانش کرده …
و آب که تند و زلال گوشه ای جاری بود و لبهای عطش ناکی که بوی خنکای آب تشنه ترش می کرد …
واین روزه داری چقدر ما را به تو نزدیک کرده است …
می بینی ؟!
انگار همه روضه ی تو را می خوانند حسین …
🖤🖤🖤🖤
فاطمه دیده بان
پایه ششم
مدرسه حضرت فاطمه [س]
🏴
#پویش_شور_عاشقی ❤️