قرعه کشی سید کاظم حسینی جریان خلق کرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود. همان روز ها اولین نیروها را می خواستند اعزام کنند کردستان، از مشهد. تو بچه هاي عملیات سپاه، شور و هیجان دیگري بود. شادي و خوشحالی تو نگاه همه موج می زد.هیچ کس صحبت از ماندن نمی کرد. همه بدون استثنا حرف از رفتن می زدند. هر کس نگاه می کردي، رو لبش خنده بود. ناراحتی ها از وقتی شروع شد که رستمی(فرمانده وقت،سپاه مشهد) آمد پیش بچه ها وگفت: «متأسفانه ما بیست و پنج نفر سهمیه نداریم.» یک آن حال وهواي بچه ها، از این رو به آن رو شد. حالا تو هر نگاهی غم و تردید موج می زد. اینکه داوطلبها بخواهند بروند، حرفش را هم نمی شد زد؛ همه میخواستند بروند. قرار شده بچه ها خودشان با هم به توافق برسند و بیست و پنج نفر رامعرفی کنند. این هم به جایی نرسید. بالأخره آقاي رستمی گفت: «ما خودمون بیست و پنج نفر رو انتخاب می کنیم، یعنی براي این که حق کسی ضایع نشه، قرعه کشی می کنیم.» شروع کردند به نوشتن اسم بچه ها. من گوشه ي سالن، کنار عبدالحسین نشسته بودم. دیگر قید رفتن را زدم. از بین آن همه، اسم من بخواهد در بیاید، احتمالش خیلی ضعیف بود. یکدفعه شنیدن صداي گریه اي مرا به خود آورد. زود برگشتم طرف عبدالحسین. صورتش خیس اشک بود! چشمام گرد شد. «گریه براي چی؟!» همانطور که آهسته گریه می کرد، گفت:«می ترسم اسم من در نیاد و از جنگ با ضد انقلاب محروم بشم.» دست و پام را گم کردم. آن همه عشق و اخلاص، آدم را گیج می کرد به هر زحمتی بود به حرف آمدم و گفتم: «بالأخره اصل کار نیته. باید نیت انسان درست باشه، خدا خودش که شاهد قضیه هست.» گفت: «خدا شاهد قضیه هست، درست؛ الاعمال بالنیات، درست؛ ولی این که خداوند به آدم توفیق بده تو همچین کاري باشه، خودش یک چیز دیگه است.» آهسته گریه می کرد و آهسته حرف می زد. از جنگ بدر گفت و ادامه داد: « تا تاریخ هست و تا این دنیا هست، اونایی که توجنگ بدر بودن، با اونایی که نبودن فرق دارن.چه بسا بعضی ها دوست داشتن تو جنگ باشن ،ولی توفیق پیدا نکردن.حالا تو اون لحظه مدینه نبودن، یا مریض بودن، تب شدید داشتن، هرچی که بوده، نمی خواستن خلاف دستور پیغمبر (ص)عمل کنن.» ساکت شد. به صورتم نگاه کرد. با سوز دل گفت: «تو قیامت وقتی «بدریون» رو صدا می زنن، دیگه شامل اونایی که تو جنگ بدر نبودن،نمی شه، فقط اونایی می رن جلو که تو جنگ بدر شرکت کردن و علیه کفار و منافقین بدتر از کفار شمشیر زدن.»