۲۳ چه حال و هوای قشنگی بود چه خواب زیبایی بود چمدان در دست به سوی سرزمین عشق. چه صبح زیبایی است صبح ۲۳ اسفند صبح عاشقی است برای ما. چه شور دل انگیزی داشتیم شوق دیدن دوستان قدیمی که سالی یکبار قسمت است جمال زیبایشان را ببینیم چقد شیرین است. چه قلقله ای بود دفتر پذیرش، چه همهمه ای بود یکی آرزوی شلمچه دیگری در شوق کانال کمیل،یکی از خاطرات گذشته میگفت یکی از آرزوهایش‌.حالمان حال قشنگی بود قابل وصف نبود جملات و کلمات در توصیف حالمان ناچیز بودن. چه خبر بود جلوی خیاطی، چه با عشق صف کشیده بودن در ایستگاه پلاک زنی چه زیبا روی پلاک ها مینوشتند سرانجام خادم الشهید، شهید میشود.چه قدر دلهایمان پاک بود چون شهیدان از همه چیز دل کنده بودیم از شهر از تمام زرق و برق های این دنیای فانی.... چه خبر بود روز اعزام هیچکس در پوست خودش نمیگنجید همه با حکم به دست آماده بودن قرآن آوردن، اسپند آوردن چقدر شبیه زمان جنگ بود گویی ما همان بچه های زمان جنگیم برای همدیگر سربند می بستیم فقط دیگر سر سربند دعوا نداشتیم چون همه سربند ها یا فاطمه بود . چه رنگ قشنگی داشت حنایی که به دستمان میزدیم . چقدر خوشحال بود اروند از شوق حضور خادمان به چپ و راست میزد. چه داد و هواری راه انداخته بودیم بچه های کانال کمیل جا نمونید حرکت کردیم ها، بچه های شرهانی برن پارکینگ،شلمچه نبود انگاری اینجا ترمینال است البته ترمینال عشق ترمینال شهادت و مسافرانشم مجنون و شیدای شهادت نوبت به سرزمین عشق رسید نوبت به سرزمین رمل های داغ رسید وقتی سوار ماشین فکه شدم نگاهی به بچه ها کردم راست میگفت سید اهل قلم: این جوانان نسل تازه ای هستند که در زمین سقوط کرده اند و وظیفه دگرگونی عالم را پروردگار به گرده ی اینان گذاشته است. همگی به یاد داریم در روز وداع از یادمان ها آرزویمان این بود خدایا عمری عطا بفرما که سال دیگر هم خادم باشیم اما مهمان ناخوانده ای برایمان آمد مهمانی که همه چیز را بهم زد و حال از صبحی غم انگیز میگویم صبحی که از خواب بلند شدیم از خواب شیرین و زیبایمان، ما در خانه بودیم دور از سرزمین عشق دور از سرزمین ملائک امسال افتخار چسباندن آرم خادمی بر روی قلبمان نصیبمان نشد و ای کاش که هیچ وقت از خواب بیدار نمی شدیم ای کاش..... 🆔 @Rahiye_noor_gilan "ستاد مرکزی راهیان نور گیلان"