۱۸۲ قلبم‌ تو دهنم‌ بود صدای پای کی بود که از پشت سرم میومد ... دستهام میلرزیدن و ترسیده بودم‌... یهو چرخیدم ... با دیدن سلطان نفس راحتی کشیدم‌... به سمتم اومد لبشو گزید ... _ خدای من مرجان خانم‌شمایی ؟‌ دستمو روی بینی ام گزاشتم‌.. _ ارومتر میخوای همه رو باخبر کنی ... خانم بزرگ میدونه من اینجام میرم دیدن پسرام سکته ام دادی فکر کردم قباده ... با اخم‌وارد اتاقشون شدن ... خاتم بزرگ‌منتظرم بود با روی باز دستهاشو برام باز کرد ... اخ که چقدر دلتنگی بد بود و بدتر از اون اینکه پسرا منو نمیشناختن انگار فراموشم کرده بودن ... تو بغلم نمیومدن و گریه میکردن ... منم پا به پاشون گریه میکردم‌... خانم بزرگ دستی به موهام کشید ... _ غصه نخور بچه ان دیگه ... خودشون میتونستن بشینن و چقدر دلبر شده بودن‌... گلبهار نگاهم میکرد ... با لبخندی گفتم : مراقب پسرام هستی ؟‌ _ بله خانم‌ارباب سفارش کرده رو چشم‌هامون بزاریمشون ... خانم بزرگ اهی کشبد ... _ پس راسته رفتی شهر ... _ بله خانم بزرگ اونجا روزهاب خوبی دارم‌درس میخونم ... به مانتوم دستی کشید ... _ تعریفشو زیاد شنیدم میگن زنهای شهر مانتو تنشون میکنن پس درسته ... _ بله از اینا هزار مدل هست ... _ موهاتم قشنگه ...اخ اگه قباد تو رو ببینه مثل یه تیکه ماه شدی ... با اومدن اسمش اهی سر دادم‌... _ حالش چطوره ؟‌ _ جطور میخوای باشه خوبه اما از درون بجه ام داغونه ... شد اولین مردی که زنش طلاق گرفت ... _ طلاقش داد ...اون منو طلاق داد ... خانم بزرگ سرشو تکون داد تاسف میخورد ... _ من دیگه برم میتدسم بمونم بازم برای شما دردسر بشه ... _ دیگه پوست کلفت شدیم ... نتونستیم‌نخندیم و ناخواسته با صدای بلتد از حرف خانم بزرگ خندیدیم ... خانم‌بزرگ‌خودشم قهقه میزد ... غافل از ...