۱۸ قباد سرشو بالاتر اورد اروم اروم زیر گردنمو میبوسید و گفت : کاش همیشه همینطور یمونه ...همینقدر خوب و خاص ... دستمو پشتش کشیدم ... از جای درد ناخن هام پشتشو خراشیده بود ... رو تخت نشست پتو و ملحفه جمع شده بود و همه جا بهم ریخته بود ... با یاد اوری اون لحطات لبخند رو لبهام مینشست ... وقتی کنار پنجره لبهاشو روی گوشم کشید ... صدای زمزمه های قناری ها تو گوشم نجوا شد ... وقتی اولین بوسه اش روی لبهام نقش گرفت...تنم که هیچ قلبم هم لرزید ...با شهوت و اون قدرت بلندم کرد و روی تخت درلزم کرد ... مهلت نداد لباس در بیارم عادت داشت به پاره کردنشون ... لباسمو پاره کرد و سوزش و درد که باهام همراه شد پشتشو چنگ زدم‌... قباد پشتش بهم بود ... اروم گفت " یه معذرت خواهی بهت بدهکارم مرجان و یه تشکر ... اول اینکه ممنونم که اینجایی ...تو روزهایی که خیلی سخت بود تو بهترین تکیه گاه برام بودی ... به من نگاه نکن قباد بزرگه اما اونم ادم .‌...از سر لجبازی بود یا هرچیزی مهم نیست از این ساعت به بعد رو چشم هام جا داری ... منم تو جا نشستم ...خودمو جلو کشیدم و اروم به پشتش جای اون شلاق ها بوسه زدم‌... سرمو به پشتش تکیه کردم‌... _ میخوام بخوابم‌...و بیدار بشم و ببینم همش واقعی ... _ همش واقعی ...همش ... زودتر از قباد بیدار شدم‌... حمام اول صبحی سرحالم میکرد ...گلبهار بیدار بود و داشت قالی کنار اتاق رو روی دار میبافت ... مزاحمش نشدم ... قباد خان بی صدا و اروم خواب بود ...وقتی میخوابید خیلی به پسرا شباهت داشت ... خودمو جلو کشیدم نوک بینی اشو بوسیدم ... چشم هاش بسته بود و گفت : نمیزاری بخوابم ؟‌ _ قباد خان معروفه به سخر خیزی چی شده افتاب رسیده وسط اسمون و خوابیدی ؟‌ چشم هاشو باز کرد ... _ خواب بدی دیدم‌...حس و حال اون خواب باهامه حوصله بیدار شدن ندارم ... _ خیر باشه ... انگار رنگش پریده بود .... چنگی تو موهای خودش زد ... _ خواب دیدم اتیش گرفته همه عمارت تو اتیشه و تو وسط اتیشی ... سوختنتو میدیدم اما نمیتونستم کاری کنم ...