ادامه روزبرگ ایام مورخ ١٣٩٩/٠٣/٢٠ 👇 پیامبر اسلام با صدای بلند فرمودند: «آیا کسی نیست که جواب او را بدهد؟ امّا کسی جرأت پاسخ نداشت مگر حیدر کرار، حضرت علی (ع) که برخاسته و فرمودند: یا رسول اللّه! من به جنگ او می روم! پیامبر (ص) به حضرت اشاره نمودند که بنشیند و دوباره رو به صحابه بزرگ کردند و چند بار، کلام خود را تکرار نمودند، ولی هر بار فقط حضرت علی (ع) از جا برمیخاستند و اعلام آمادگی می کردند! رسول خدا (ص) ، حضرت امیر (ع) را پیش خود خواندند و عمامه خود را به سر او بسته و شمشیر خود را بر دوش وی آویخته و ایشان را دعا نموده و به میدان فرستادند! چون علی (ع) روبروی عمرو قرار گرفتند، پیامبر (ص) فرمودند: «بَرَزَ الاِْسْلامُ کلُّهُ إلی الشِّرْک کلِّهِ: «اینک همه اسلام در برابر همه کفر ایستاده است.» علی (ع) با عزمی راسخ و صدایی قاطع رجزی خواندند که در ضمن آن از ایمان و اطمینانِ خود سخن گفته و عمرو را به مرگ تهدید نمودند! از آن سو، پهلوان عرب که اینک قهرمان میدان هم شده بود با غرور و تکبّری بیش از حدّ، بالای اسبش، گردن افراخته بود و در مقابل خود جوان بیست و چند ساله ای را می‌دید که با پای پیاده به رزمش شتافته بود! او با تحقیر و تمسخر پرسید: ای جوان تو کیستی؟! مگر از زندگی خود سیر شده ای که به جنگ من آمده ای؟! جوانی چون تو را هنوز زود است که کشته شود! برگرد تا مردی به رزم من بیاید که در شأن من باشد! در آن حال امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: من علی پسر ابوطالبم؛ آمده ام که زنان نوحه گر را سر جنازه ات بنشانم و چنان ضربتی به تو زنم که آوازه اش در روزگاران باقی بماند، امّا شنیده ام که تو گفته ای: سوگند می خورم که هرکس از من سه خواسته داشته باشد، یکی را در هر حال می پذیرم! عمرو گفت: آری،چنین است. حضرت فرمودند: نخستین خواسته من از تو این است که دست از شرک و کفر برداری و به یگانگی خدا و نبوّت پیامبر (ص) شهادت دهی! عمرو گفت: از این پیشنهاد درگذر! حضرت ادامه دادند: اگر آن را می پذیرفتی برای خودت بهتر بود،اما خواسته دوّم من این است: حالا که اسلام را نمی پذیری دست کم با آن نستیزی؛ جانِ خود را برداری و از این معرکه بیرون بری! عمرو گفت: هرگز این کار را نخواهم کرد تا زنان عرب بگویند از جنگ ترسید و فرار کرد! حضرت فرمودند: آخرین خواسته من این است که از اسب خود فرود آیی تا به صورت برابر و جوانمردانه با هم بجنگیم! حضرت علی (ع) با این پیشنهاد، رگ غیرت او نشانه رفتند و چنان او را به خشم آوردند که پیاده شده و هر چهار دست و پای اسبش را زد و با خشمی که هرگز نمی توانست مهارش کند بلافاصله دست به شمشیر بُرد و آن را به سر علی(ع) فرود آورد! حضرت با تسلّط کامل، سپرشان را حایل نمودند اما شمشیر عمرو، سپر را شکافت و زخم کوچکی به سر حضرت نشاند! سپس جنگ تن به تن آغاز شد و چنان گرد و خاکی به پا شد که دیگر چیزی دیده نمی شد! هر دوصف منتظر بودند تا ببینند عاقبت این جنگ به کجا ختم می شود تا این که صدای رسای اللَّه اکبرِ امیرالمؤمنین (ع) بلند شد و  همه دانستند که عمرو کشته شده است! در این هنگام، رسول خدا (ص) و همه مسلمانان با هم چنان یکصدا تکبیر گفتند که از صدای آنها، مشرکان در آن سوی خندق به خود لرزیدند و آن چهار پهلوانی که همراه عمرو از خندق گذشته و به این سوی آمده بودند تا کشته شدنِ عمرو را دیدند به سوی خندق دویدند تا بگریزند که در این میان یکی از آنها که نوفل بن عبداللّه نامیده می شد، با اسبش به خندق افتاد و علی (ع) پایین رفتند و با یک ضربت او را نیز به دَرک واصل نمودند و سه جنگجوی دیگر به آن سوی خندق گریختند! ادامه دارد... 👇👇👇 @ROOZBARG