توسط بالگرد آمریکایی بیشتر کار های شناسایی و ارزیابی را خودش انجام می داد ؛ وارد بالگرد شدیم و طبق معمول مقابل پنجره نشستیم ، می خواستم به او بگویم که حداقل بین ما بنشینید که گفتم بی فایده است ، کسی نمی تواند مقابل خواسته اش بایستد . بالگرد از زمین بلند شد و شروع به طی مسیر کرد ؛ یک چشمم به سردار بود و چشم دیگر اوضاع را بررسی می کرد ، گاهی اوقات قرآن می خواند و گاهی در دفترچه اش یادداشت برداری می کرد . به منطقه حنف عراق نزدیک می شدیم که چند بالگرد اطرافمان دیدیم ، از وحشت مو به تنم سیخ شد . ایستادم تا ببینم برای چه کشوری است ، تادیدم پرچم آمریکا روی آن نقش بسته از استرس بدنم بی حال شد ، مدام به خلبان ما بیسیم می زدند که این منطقه را ترک کنید ، اما حاجی دستور داد به راهتان ادامه دهید . صدای آزار دهنده بالگرد از یک طرف و ترس از صدمه دیدن سردار از طرف دیگر به استرسم اضافه می کرد . در این حال و احوال که من از استرس چیزی نمی فهمدیم ، نگاهم به سردار خورد ، انگار نه انگار خبری شده ، آرام آرام در حال یادداشت برداری بود ، اگر صورتش را مشاهده می کردید ، گمان می کردید در بیت رهبری مشغول قرآن خواندن است . مثل شخصی که درخانه اش تلویزیون نگاه می کند به صحرا و بالگرد ها نگاه میکرد . از این آرامشی که داشت من هم آرام شدم و خداشکر بالگرد های آمریکایی رهایمان کردند ؛ به منطقه ای که برای شناسایی می خواستیم رسیدیم ؛ ... در راه بازگشت مخفیانه نگاهش می کردم و در دلم می گفتم : اٍن اولیا اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ( اولیای خدا نه خوفی بر آن هاست و نه ترسی ) گرداوری : گروه فرهنگی راه حاج فاسم منبع : کتاب مالک زمان کپی برداری فقط با لینک جایز می باشد. 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید @Rahhajghasem