پیکنیک هندوانهای 🍉☺️
قرار بود یک روز ویژه در مدرسه داشته باشیم. همهی بچهها خیلی هیجانزده بودند، چون میدانستند این اردو با بقیه فرق دارد.😌
بچهها در کنارم نشستند و من شروع کردم به برش دادن هندوانهها. هر تکه هندوانه، انگار یک قطعه از شادی بود.
حیاط مدرسه پر شد از بوی هندوانه و خندههای بچهها.😃🍉
همه بچهها با ولع هندوانهها را خوردند و صورتهایشان حسابی چسبناک شده بود.
وقتی خوراکیهایشان تمام شد، گفتم: «بچهها، یه نگاهی به اطرافتون بندازین. چیزی متوجه نمیشین؟»🤔
شایان ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «وای! ببینین چقدر آشغال ریخته رو زمین!»
سینا با تعجب گفت: «کی این همه پوست هندوانه و دستمال اینجا ریخته؟»
محمدحسین گفت: «خب خودمون دیگه! اونقدر خوش گذشت که حواسمون نبود!»
چند لحظه سکوت شد. بعد پرهام بلند گفت: «بچهها! بیاین همه با هم تمیزش کنیم!»
علیاصغر لبخند زد: «آره! با هم زودتر جمعش میکنیم.»
رادین هم دستبهکار شد و گفت: «من کیسه زباله میارم!»👏
من هم از بچهها تشکر کردم: «شما امروز فوقالعاده بودید!»😍