🔘 خزانه بى انتها
👤حاج آقا قرائتی خاطره ای گفت:
🔹به خانه پدر دو شهید در همدان رفتم، ایشان نقل مى كردند كه روز عیدى به منزل آخوند ملاعلى همدانى رفتیم. مردم به زیارت آقا مى آمدند، نوبت به فقرا كه مى رسید آقا از زیر تشك پولى برمى داشت و به آنها مى داد. گفتیم: به یقین آقا پول زیادى زیر تشك ذخیره كرده است. از قضا آقا براى كارى از اتاق بیرون رفت، ما شیطنت كردیم و تشك را برداشتیم تا ببینیم چقدر پول هست، دیدیم هیچ نیست! گفتیم: لابد تمام شده است.
🔸آقا برگشت و سرجاى خود مستقر شد و فقیرى وارد شد، دیدم آقا دست كرد زیر تشك و به او پولى داد، فقیر بعدى آمد باز هم آقا از زیر تشك به او پولى داد! فهمیدیم قصّه از جاى دیگرى آب مى خورد.