ای خطبه غرای تو، چون آب بر آتش
تسکین دل سوته اصحاب بر آتش
شد هیمنهی خصم در آن جمعه بشکوه
چون دود ز جمعیت احباب بر آتش
یکپارچه در سوز و گداز آمده بودند
تا روی تو بینند چو مهتاب بر آتش
ای پیر جوانبخت! ز آهنگ نمازت
مانند سپندی شده محراب بر آتش
بر چیرگیات در سخن، اعدا متحیر
چون خیرگی کرمک شبتاب بر آتش
خنیاگر صهیون نگر از نطق بلیغت
افکنده ز کف، آلت و مضراب بر آتش
فهماند کلام تو به صیاد جهانخوار
ماهی نشود صید ز قلاب بر آتش
از شش جهت افروخت شرر، جانی غاصب
زین رو شده بریان، خود قصاب بر آتش
ما، چون تو اگر سوختهایم از غم یاران
گشتیم بهاور چو زر ناب بر آتش
تصویر «حسن» شیر عرب، حک شده بر عرش
هرگز نتوان سوختن این قاب بر آتش
دست از تو نداریم، اگر پا بگذارند
بسیار سران از پی ارباب بر آتش
فردا چو بسوزند عجب نیست که امروز
کردند بنا کاخ خود، اعراب بر آتش
ای پیر! هوادار توأم، چون که در این راه
بیداری و بس قافله در خواب بر آتش
دل کندهام از راست و چپ یکسره، چون تو
بر خندق سلمانی و احزاب بر آتش
از بغض تو بر گرده ما دشنه دشنام
بسیار زند سفله چو تنداب بر آتش
خفاش چه داند ز چه در چرخشمای دوست
گرد تو چو پروانهی بیتاب بر آتش
از طعن رقیبان به فلاخن، چو خلیلم
در باغ گل افتاده ز پرتاب بر آتش
بگذار حسودم بزند طعنه که افتاد
زین شعرتر و تازه و شاداب بر آتش