فرزندم جعفر هنگامی که قصد داشت عازم جبهه کرد به من گفت:
مادر، درختان خرما که داریم همه را بفروش و در خصوص مایحتاج زندگی از آنها استفاده کن.
گفتم: مادر تو میروی شهید میشوی؟
گفت:
بله می خواهم بروم جبهه و جنگ کنم و افتخار می کنم مثل حضرت عباس دست راستم را در راه خدا بدهم.
و همینطور هم شد.
گفت:
آن خون ها را باید به صورتم بزنم تا فردای قیامت آتش جهنم مرا نسوزاند.
خواهرانش همیشه میگفتند:
کاش ما هم خواهر شهید شویم و من هم گریه و زاری می کردم. پدرش هم به کمک خواهرانش بود و می گفتند: افتخار نمی کنی که خداوند همچین پسری به تو داده؟
بعد از یکماه که در جبهه بود تعدادی مهر، نبات و تسبیح که در بستههای کوچک گذاشته بود برای خواهرانش که اسامی آنها را رویشان نوشته بود فرستاد، ولی بعد از ۵ روز خبر شهادتش را برای ما آوردند.
🔻راوی:
مادر شهید
#شهید_جعفر_امام_حسنی
#بندرامامحسن #دیلم
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir