🎨 ✅️ پیشنهاد ویژه👌 💎 پدرم هرگز ما را نزَد و همواره تنبيهات خلّاقه‌ای در کف داشت. مثلاً اگر فحش بد می داديم، باید می‌رفتیم و دهانمان را سه بار زير شيرِ آشپزخانه می شستيم و اگر فحشِ خوب می‌دادیم، یک بار. من روزهای پُر فحشِ کودکی‌ام را یادم است که هر چند دقیقه یک بار بالای روشویی مستراح ایستاده‌ام و دارم آب می‌گردانم توی دهانم. هم‌زمان ، نبردهای مرگباری را هم یادم است که بین خواهران و برادرانم به راه می‌افتاد و میادینی که کم از رینگ خونین نداشت. تنبیه پدرم در این مورد ، بستنِ طرفینِ دعوا به همدیگر بود. البته سفت نمی بست ؛ اما شل هم نمی‌بست. طنابِ زردی داشت كه از بالای كمد می آورد و دو طرفِ متنفّر از هم را به هم می بست. زجرِ این تنبیه به این صورت است که شما حالاتی از آزارِ روانی تدریجی و مدام را تجربه می‌کنید ، چون طناب‌پیچ شده‌اید دقيقا به كسی كه چند ثانيه پيش با او كتك‌كاری كرده‌ايد. یک بار هم که در خانه فوتبال بازی می‌کردم و پنجره را با ضربه‌ای كات‌دار، خاکشیر کردم، پدرم چیزی نگفت. نگاهش کردم که آرام و با طمأنینه قندشکن را از داخل کابینت آشپزخانه برمی‌دارد و می‌رود به اتاق. داخل پذیرایی ایستادم و چند دقیقه بعد صدای ضربه‌هایی را شنیدم که از اتاق می‌آمد. آهسته سمتِ اتاق رفتم و پدرم را دیدم که مشغول شکستنِ قلّک‌م است. اسکناس‌های قلّکی را که یک سال برای جمع آوری پول‌هایش دندان روی جگر گذاشته بودم، می‌شمرد. وقتی آن‌ها را گرفته بود و دسته می‌کرد، پوزخند به لب داشت. فردا هم شیشه‌بُر آورد و همان پول‌ها را هزینه‌ ی ساخت و ساز شیشه‌ ی پنجره کرد. تنبیه والدینِ دیگر در چنین مواردی، سیلی و چَک‌های افسری بود ، اما پدرم در مقابل این سنّت ایستاد و دست به ابداعات بدیع زد. خاطرم هست در ایّامِ سیزده یا چهارده سالگی یک باری که کیفِ پولش را گذاشته بود روی طاقچه، دستم لغزید و دویست تومانی کش رفتم ، اما فردای آن روز در کمالِ ناباوری دیدم که برخی وسائلِ کیف مدرسه‌ام نیست ! پدرم در اقدامی مشابه، از غفلتم استفاده کرده بود و دقیقا مثلِ خودم به اموالم دست‌بُرد زده بود. البته تمام اين‌ها به خاطر هيبتی بود كه در آن سال‌ها از «بزرگ تر» در ذهن مان می‌ساختند و به خاطر احترامی كه ناخواسته در چشم‌مان داشتند . . . در عوض، ديروز وقتی به بچه‌ام گوشزد كردم نبايد دوستانِ مدرسه‌اش را به القاب «عوضی " و "خل و چل " بخواند، چیزی نگفت. سرش توی تَبلِت بود و مشغول بازی‌های خونبار. با لحنِ محکم‌تری گفتم: «هیچ خوشم نمیاد پسرم از این حرف ها بزنه!» اما دیدم همان القاب را دارد حواله می‌دهد به یکی از شخصیت‌های بازی . . . باخته بود و از دستِ آدمکش‌های رایانه دمغ بود. رفتم بالای سرش ایستادم و گفتم: «اگه یه بار دیگه حرف زشت بزنی، باید بری دهنت رو آب بکشی!» سرش را از روی تبلت بلند کرد و با تعجب گفت: «هان؟!» نگاهم می‌کرد . .‌. حرفم را دوباره تکرار کردم و دیدمش که تبلت را رها کرده روی مبل ، با دست روی پاهایش می‌زد و بلند بلند قهقهه می‌زد . . . در نفس نفس زدن‌های بین خنده‌هایش گفت: «یعنی این حرفت صد تا لایک داشت بابا!» 🖤🦋 @Rangarang62