رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمان‌هاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـان‌خـاطـرات‌مـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• 💫 •] (هشتڪ رمان‌هاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) (جاسـوس انگلیســـسے ) ⚡️ | خشنودی خاطر وزیر باعث آن گردید که با درخواست ده روز مرخصیم موافقت شود و فرصت زندگی با همسر و فرزندم را پیدا کنم. پسرم که شباهت بسیار به من داشت و بیش از سه سال از عمرش نمی‌گذشت، بعضی کلمات را با لحن شیرینی ادا می‌کرد و شیوه راه رفتن آموخته بود. واقعا احساس می‌کردم که پاره‌ای از دل و جان من، بر زمین گام می‌نهد. افسوس که لحظات خوشبختی با تندی و شتاب، می‌گذشتند. ⚡️ | شادمانیم از بودن کنار همسر و کودکم وصف ناشدنی است. گاهی از خوشحالی، چنان حالتی می‌یافتم که از سبک روحی آماده پرواز می‌شدم. من در این ده روز، شیرین ترین لذتهای زندگی را، در لندن و در بین خانواده و خویشاوندانم احساس کردم. عمه پیری داشتم که از کودکیم مرا مرهون لطف و نوازش و مهربانی خود قرار داده بود، و در این ایام من برای آخرین بار از دیدارش بهره‌مند شدم و چه بسیار از این دیدار خوشحال بودم. ⚡️ | زیرا وقتی سومین سفر خود را پس از پایان ده روز مرخصی آغاز کردم، با نهایت تاسف از مرگ او خبر یافتم. باری، ده روز مرخصی به سرعت برق گذشت، تو گوئی ساعتی بیش نبود. این یک واقعیت تلخی است که روزهای خوش زندگی با شتاب هرچه بیشتر می‌گذرند و لحظه‌های بدبختی، به درازای سالیان پابرجایند. من در روزهای خوش لندن، به لحظه‌هائی اندیشیدم که در نجف به سختی بیمار بودم و لحظه‌ها در نظرم مانند سالی طولانی بودند. هرگز سختی آن روزها را از یاد نمی‌توانم برد خاطرات خوشبختی آن‌قدرها ماندگار نیستند، که یادبودهای بدبختی را از خاطرها بزدایند. پس از ده روز مرخصی، ناچار به وزارتخانه رفتم تا از… … الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇 °• 📖 •° @Rasad_Nama‌