❦➺‌🐚🐠 【  】 . . من کــنار سید نشسته بودم و سید هم طبق‌معمول شال‌سبــ💚ـــزش را روی سرش انداختــ ـه بود و با سوز خاصی مشغول خواندن زیارت‌عاشورا و مداحــی بود 🍃 . بعد از اتمـام مراسم ناگهـان شال‌سبز خود را برگردن من گذاشت 😳 ! با تعجـب پرسیدم : این چه‌کاری است 🤨 ؟! گفت : بگذار گردن تو باشد ☺️ . بعد از لحظه‌ای دیدم جمعیت حاضر به‌سوی من آمدند و شروع کردن به بوسیدن و التماس‌دعا گفتن . . . با صدای‌بلنـــد گفتم : اشتباه گرفته‌اید ، مداح ایشان است . اما سید کمـی آن‌طرف‌تر ایستاده بود و با لبخنــد به من نگاه می‌کرد . . .🙃 'شهید سیدمجتـبی علمدار . . ❞ شُـهَـدا ، سَـنـگ‌نِـشـانَـنـدڪہ‌رَه‌گُـم‌نَـشَـوَد ❝ Eitaa.com/Rasad_Nama ❦➺‌🐚🐠