❦➺‌🐚🐠 【  】 . . با او حرفـم شد . تقصیر من بود . همان‌وقت که دعوا می‌کردیم مطمئن بودم که حق با من نیسـت ، اما عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم . نیم‌ساعت بعد یکی از بچه‌ها آمد دنبالم و گفت : از وقتی بحث‌تون شده ، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته ، نماز می‌خونه . دوساعت بعد من را دید ، آمد جلو و گرم‌ احوالپرسی کرد . عرق سرد نشست‌ روی پیشانیـم ، از خجالت . . .😓 • شهید مرتضی آوینـی . . ❞ شُـهَـدا ، سَـنـگ‌نِـشـانَـنـدڪہ‌رَه‌گُـم‌نَـشَـوَد ❝ Eitaa.com/Rasad_Nama ❦➺‌🐚🐠