‌ نه از فراز تل! نه از گودال قتلگاه! این بار نزدیک تر آمده ای... درست در برابر حسینت... چهره به چهره و دوش به دوش. شاید در همان حج آخر، که نگاهت غریبانه، جبل النور و‌ غار حرا را می‌پیمود، زمزمه‌های بعثت! شنیده باشی. می‌دانی زینب! نمی‌خواهم بگویمت ایوب! صبر حق مطلب را ادا نمی‌کند، ابراهیم هم نمی‌گویم! ابراهیم مبعوث شده بود آن هنگامی که اسماعیلش را به قربانگاه برد. حجت همان جا بر او تمام شد. میزان و ظرفیت سلوکش تا به همان نقطه بود. کار به قربانی نرسید. اما تو زینب! وقتی یک به یک رزم‌جامه بر قامت نورچشمانت پوشاندی و به پیشگاه محبوب سرباختنشان را ایستاده، به نظاره نشستی، مبعوث شدی! نباید ام‌المصائب بخوانندت! تو ام‌الفضائلی، ادامه حیدر...