#متن_مداحی
@rasmekhademii
میکشم پر در خیال خویش امشب تا عراق
مینشینم گوشه ی دنجی میان یک رواق
عاقبت یک روز می افتد برایم اتفاق
دیدن روی دل آرایت پس از عمری فراق
میکشد دنبال خود چشم ترت اشک مرا
می خری با دستهای مادرت اشک مرا
غصه ی عشق تو و ما شد ورای انتظار
مانده اطراف نگاهم رد پای انتظار
گرچه تقویمم پر است از روزهای انتظار
میدهم جان عصر یک جمعه برای انتظار
@rasmekhademii
تاشما هستی نمی مانیم در عسر و حرج
انتظار جمعه ی موعودتان یعنی فرج
شاه هرچه مفتخر تر نوکرانش بیشتر
میشود اینجا کبوتر آسمانش بیشتر
هرکسی شیداست پای جمکرانش بیشتر
پس گدایی هست اینجا آب ونانش بیشتر
واضح است این نکته وکاری به علم غیب نیست
آرزوی دیدن تو بر جوانان عیب نیست
من سرم را روی دستانم نگه میدارم و
مثل ابری پیش پاهای شما میبارم و
@rasmekhademii
تا سحر شب زنده داری میکنم بیدارم و
دوره گردی میکنم سر گشته بازارم و
تامی آید نام تو هر بار عاشق میشوم
همچو منصورم که روی دار عاشق میشوم
صورت مهتاب بین آب عاشق میکشد
دیدنت حتی میان خواب عاشق میکشد
جلوه ی ابروت در محراب عاشق میکشد
حسرت روی تو در سرداب عاشق میکشد
پا برهنه خاک پایت را که جارو میکنم
یک گل نرگس بدستم هست و هی بومیکنم
حیف آن شهری که مهمانی ندارد پیش تو
@rasmekhademii
حیف آن عیدی که قربانی ندارد پیش تو
حیف آنکه جان جانانی ندارد پیش تو
حیف آنکه حرف پنهانی ندارد پیش تو
میرسیم آخر به منزلگاه تو راهی که نیست
نور صد خورشید میگیریم از این ماهی که نیست
حرف دلهایی که ما داریم عین حاشیه
ما که دلتنگیم مثل حرفهای قافیه
یاد ماهم باش آقا جان میان ناحیه
آه از آن وقتی که غارت شد ز نسوان پوشیه
آه از آن وقتی که نیزه بود و بابایی نبود
@rasmekhademii
پشت هم شلاق می آمد ولی پایی نبود
آقاجان یادمون نمیره، آون ساعتی که همه فرار می کردن، لشکرم بی حیا شده بود ، غارت کردن ، از بدن ها غارت شد تا اومد سمت خیمه ها ...
زد گره روی گره از ترس، معجر ، بچه ای
چادری پیچیده بین پای دختر بچه ای
یهو زمین خورد،مرده گفت قصد نداشتم اذیتش کنم،راویش خود شخصیه که افتاده بود دنبالش ، گفت خورد زمین بلند شد دستاشو رو سینه گذاشت سلام کرد بر من ، گفتم کاریت ندارم، اومدم آتیش چادرتو
@rasmekhademii
خاموش کنم تعجب کرد بین این همه دشمن یه نفر رحم کرد ، آتش دامن رو خاموش کردم ایستاد نگام کرد، گفتم چیزی میخوام گفت تو بساطت آب هست؟!! گفتم بچه ست ، تشنه شه ، آی قربون عزتت برم خانم ..." پیش خودم گفتم این چند روزه قحط آب بوده ، بچه داره از تشنگی میمیره، زود ظرف آبی رو بهش دادم یه نگاهی کرد گفتم چرا نمی خوری؟! گفت یه سوالی دارم ، به من بگو راه قتلگاه از کدام طرفه؟!! گفتم برای چی؟گفت وقتی بابام داشت میرفت میدان تشنه بود، ببرم براش ذره ای آب به لب عطشانش ...
خورد بر روی زمین از هول با سر بچه ای
تا که میدیدند در دستان مادر بچه ای ...
ضربه ای بر دست و بازوی رقیه می زدند
سیلی بسیار بر روی رقیه میزدند .
@rasmekhademii
#فاطره
#صاحب_الزمان
#یاحسین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#زینبی_ترین_سرود_زمانه
به جمع خادمین حضرت ارباب بپیوندید 👇
╔.🍃.═══════╗
@rasmekhademii
╚═══════.🍃.╝