@rasmekhademii
به محضرت چو غبار اوفتاده می آیم
اراده نیست مرا بی اراده می آیم
بر آستان تو ای آستین معجزه ریز
به روی دست دلم را نهاده می آیم
چنان غبار به پیشت ز اشتیاق حضور
گهی سواره و گاهی پیاده می آیم
کسی چنان که تو دستم گرفته ای نگرفت
چو ذره دست به خورشید داده می آیم
@rasmekhademii
اگرچه در به رویم میگشایی اما من
فقط به خاطر روی گشاده می آیم
حضور قامت شمعم ز کارگاه وجود
به پاس حرمت تو ایستاده می آیم
کبوترم که به منقار سجده محتاجم
چه دانه داده مرا یا نداده می آیم
@rasmekhademii