🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
آخرین روز سربازی در ایران
نخستین روز اسارت در بغداد
#قسمت_پنجم
من با یک قاضی عراق همبند شدم. چند روزی که هم سلولش بودم اینقدر شکنجهاش کردند که رمقی برایش نماند. من هم کارم شده بود تیمار این قاضی. چند روز که گذشت یک افسر عراقی آمد و خبر از معاوضه و آزادی ما داد و از ما خواست صورتمان را اصلاح کنیم و حمام برویم.
صبح، هر۱۴نفر ما را به زور سوار وانت کردند. نه باور داشتیم که آزاد می شویم و نه می خواستیم باور کنیم! ساعت۴صبح به سلیمانیه رسیدیم. ما را در یک پادگان نظامی پیاده کردند. انباری بسیار بدبو و غیربهداشتی به ما دادند و گفتند اینجا را تمیز کنید چون قرار است برای همیشه اینجا زندگی کنید.
در همین ایام، بین حزبهای «اتحادیه میهنی» و «دمکرات کردستان» درگیری بهوجود آمد و شهر شلوغ شد، صدای شلیکهای پیدرپی به گوش می رسید. رفتوآمدهای پادگان هم زیاد شد. با بچهها در مورد اینکه این شلوغی ها ممکن است برایمان فرصت فرار ایجاد کند صحبت کردیم. ۱۱نفر با فرار موافق بودیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_رضا_موسوی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313