🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#زنان_آزاده
#قسمت_ششم
رفتارهایی که با ما داشتند از یادم نمیرود. آن لحظات اول، چون من و شوهرم تیر خورده و خون زیادی از ما رفته بود، خیلی تشنهمان شد. هر چقدر التماس کردیم که یک ذره آب به ما بدهند، توجهی نمیکردند. میگفتند شما پاسدار خمینی هستید، پس از آب خبری نیست.
دقایقی بعد، آمبولانس عراقی آمد. آنها میخواستند به هر قیمتی که شده، من را زنده نگه دارند. صورت جلسه نوشتند که این خانم نظامی و مسلح بود، خودرو هم پر از مهمات جنگی و آن آقا یعنی شوهرم هم راننده اوست، فکر میکردند من فرمانده هستم و شوهرم کارهای نیست و رانندهام بوده. دقایقی بعد دیدم که در بیمارستان جمهوری شهر العماره عراق هستم تا تحت درمان قرار بگیرم. تقریبا 15 روز در بیمارستان بستری بودم و تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
سپس 4 ماه در زندان انفرادی بغداد بودم و بعدش من را به اردوگاه موصل بردند. آن 4 ماه را در زندان استخبارات عراق و در یک اتاق خیلی کوچک بودم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#خدیجه_میرشکار
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313