🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 گرداندن سر شریف امام حسین علیه السلام در کوفه (۲) ابن زیاد گفت: بروید این کور ازد را که خدا نور را از دلش برده همچنان که از دیده اش برده نزد من آورید. به منزل او رفتند و چون قبیله ازد مطلع شدند با قبائل جمع شدند تا از او دفاع کنند و خبر به ابن زیاد رسید. او هم قبائل مضر و یمن را جمع آوری کرد و به فرمانده ای محمد ابن اشعث به جنگ آنها فرستاد. راوی می گوید: نبرد سختی درگرفت و جمعی عرب کشته شدند و اصحاب ابن زیاد خود را به در خانه عبدالله رسانیده و آن را شکستند و میان خانه رفتند و دخترش فریاد می زد از آنچه دوری می کردی به سرت آمد و لشکر آمدند؛ گفت: نترس شمشیر مرا بده. شمشیرش را به او داد و از خود دفاع می کرد و رجز می خواند. دخترش می گفت: پدرجان کاش مرد بودم و امروز مقابل تو با این نابکاران و کشنده های عترت نیکان می جنگیدم، لشکر از هرطرف او را محاصره کرده بودند و او از خود دفاع می کرد و کسی به او دست نمی یافت و از هر سو می آمدند، دخترش به او خبر می داد تا لشکر زیاد شدند و او را در تنگنای محاصره گذاشتند و دخترش فریاد زد که پدرم را احاطه کردند و او یاوری ندارد. و او شمشیر خود را می چرخانید. راوی می گوید: حمله را ادامه دادند و او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند و ابن زیاد به او گفت: حمد و سپاس خدایی را که تو را رسوا کرد. عبدالله گفت: ای دشمن خدا ! برای چه مرا رسوا کرد؟ ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا ! درباره عثمان چه می گویی؟ در جوابش گفت: ای پسر بنده علاج و زاده مرجانه، دشنامی هم به او داد، تو به عثمان ابن عفان چکار داری که خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباه، خدای تبارک و تعالی سرپرست خلق خویش است و میان آن ها و عثمان به عدالت و حق حکم می کند. تو از پدرت و خودت و از یزید و پدرش از من بپرس. ابن زیاد گفت: به خدا از تو نمی پرسم، تا با غصّه بمیری. عبدالله گفت: اَلحَمدُلله رَبِّ العَالَمِینَ، من از خدای خود درخواست کرده بودم که شهادت را روزی من کند پیش از آن که مادر تو را بزاید و از خدا خواسته بودم آن را به دست بدترین خلق خود و مبغوضترین آنان نزد او بنهد و چون چشمانم کوره شده بود ناامید بودم و اکنون بحمدالله پس از نا امیدی آن را به من روزی کرد و دانستم که دعای همیشگی مرا اجابت کرده است. ابن زیاد گفت: گردنش را بزنید، گردن او را زدند و در سبخه او را به دار آویختند . ... روابط عمومی انتظامی بروجرد 🌹🏴