شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود. فرزند شیخ رجبعلی خیاط که در آن مجلس حضور داشت نقل میکند که من جلوی کار او را گرفتم، جادوگر هر چه کرد، نتوانست کاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد که من مانع کار او هستم و با التماس از من خواست که نان مرا نبر سپس قالیچه ای گرانبها به من هدیه داد. قالیچه را به خانه بردم هنگامی که پدرم آن را دید فرمود: «این قالیچه را چه کسی به تو داده است که از آن دود و آتش بیرون می آید؟! زود آن را به صاحبش برگردان. در محضر صاحبدلان ص۱۰۷ https://eitaa.com/joinchat/584450927Cd9c1eaa1ea