🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 پــی کشف تو " 🌱 °•°•°•°•°•°•°•°•°•° _ منصوره منصوره کجایی ؟! با صدای فرشته دختر عمه ام به سمتش برگشتم . _ جانم اینجام کاری داشتی فرشته جان فرشته _ نه میخواستم پیدات کنم باهات باشم _ اها .. بیا بشین اینجا فرشته نشست کنارم و ... فرشته _ خوب حالا به چی فکر میکنی ؟ _ در واقع دارم از قشنگیای اینجا لذت میبرم ...ببین فرشته این درختا را که به چه منظمی ای ترسیم شده و یا شکوفه هاشون را ببین اصلا میتونست به جای شکوفه سفید یا صورتی مثلا طوسی یا قهوه ای باشه اما نیست ...ببین چقدر زیبا خدا این ها را ترسیم و بهشون ترکیبات رنگی قشنگی بخشیده ..😊 فرشته _ اره وقعا قشنگه .. تا به حال از این زاویه نگاه نکرده بودم با لبخندی محو دیدن این همه زیبایی بکر شدم و خداروشکر کردم ... وقتی تنها میشدم همیشه اینقدر با عشق محو آفریده هایی میشدم که به طور دقیق منظمن و به زیبایی هستن که هیچ کس مثل اون ها نمیتونه به وجود بیاره جز ..... خدا .... _ می دونی وقتی خدا این طبیعت و این زمین ویا حتی ما را زیبا آفریده .. واقعا خیلی بد میشه که تشکر نکنیم . فرشته _ درسته ... حیف که من ... _ نه نگو اینو فرشته ..تو از هر لحظه ای که بخوای میتونی با عشق به این آفریده ها، این تصاویر زیبا که خدا خلق کرده را ببینی و لذت ببری ..این یعنی معنای زندگی..لذت بردن از نعمت های خدا .. _ درسته واقعا .... ممنون که مثل همیشه بهم حس خوب می دی فرشته و ملورین از بین دختر عمه هام همیشه خیلی بهم محبت می کنن اما ساحل و رها خیلی مسخره ام می کنن و دستم میندازن به خاطر ... که البته وقتی می دیدن بهشون محل نمیزارم خودشون ضایع میشدن .😌 با لبخند نگاش کردم و دستش را گرفتم .. _ هستی بریم اینجا را بیشتر ببینیم ..؟ با خوشحالی گفت : اره حتما بریم ..♡ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 درقلبت نام خدا حک شده بود در ظاهرت حجب و حیا جمع شده بود نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷 کپی رمان بدون ذکر نام نویسنده حرام است