#رمان
#مسافری_با_پاپوش_های_جهنمی
𖠇- - - - - - - - - - - - - - - - - - - 𖠇
لبخندی زد و گفت:[ولی بادی! باورت نمیشه! از اون موقع که مامان بابا مُردهن، این اولین باری بود که جیگرم خنک شد]
بعد کفش هایش را درآورد و حوله حمام را برداشت و سرگرمِ خشک کردن موهایش شد. اولش هیچکداممان چراغ چشمکزنِ پیغام گیر تلفن را ندیدیم. لیز که چشمش به چراغ افتاد، رفت طرف تلفن و دکمه پخش پیام را فشار داد.
دختری با لهجهی غلیظ انگلیسی داد زد:[گوش کنین! خانم استِبینز! شماره رو درست گرفتهم؟ خودتون هستین؟ شمایین که به ریز و درشت قانون واردین؟ پس خوب گوش کنین! قراره اتفاق شومی واسهی من بیفته! کمکم کنین! دست بجونبونین خانم! خودتون رو برسونین خیابون ایندیا، ساختمون زاچاری. طبقه سیزدهم. من ابیگِل پارسونز هستم. بله، فامیلِ خودتونم. یه شال ترکی قشنگ انداختهم روی شونهم و یه کلاه سفید آهارزده هم روی سرمه. چشم امیدم به شماس]
زیرلبی گفتم:[ساختمون زاچاری! دفترِ وکالت بابای بابابزرگمون هم توی همین ساختمون بوده]
لیز با شک و تردید به پیغام گیر نگاه کرد و گفت:[عجب تماسی! چه حرفهای!]
شکش برده بود به من. عین وکیل ها نگاه یخزدهای بهم انداخت و سبک سنگینم کرد و گفت:[بادی جون! اعتراف کن! کلاهِ سفید آهارزده آخه؟! به کی گفتی واسه من ادای انگلیسیها رو در بیاره؟ همون دختر نمکیه، گاربو؟]
دستم را گرفتم بالا، انگاری که میخواهم قسم بخورم.
[لیز، خواهر عزیزم، اذعان میدارم که هیچ خط و ربطی به این تماسِ مشکوک ندارم. حتی نمیدانم شال ترکی چه شکلی است! در ضمن گاربو اصلا لهجه ندارد. چیزی که دارد انبوهِ مژگان است]
[پس....]
[بله لیز، خواهر عزیزم، گمان میکنم یکی از بستگانمان قرار است پرونده ای به تو محول نماید. خانمی به نام ابیگِل یا یکی از اقواممان. فرقی نمیکند. به هر حال گمان نمیکردم از فامیلِ ما هنوز کسی زنده و پابرجا باشد]
لیز گفت:[نه کسی از فامیلمون زنده مونده، نه اون دختره فامیلِ ماس. سرِ کاریه بادی! ولی کی داره سر به سرمون میذاره؟ و چرا؟ حتما گربهای توی انبانه!]
گربهای در انبان؟!!! همان کاسه ای زیر نیم کاسه؟! فکر کردم حتماً وقتی میرفته دانشکدهی حقوق این جور ضرب المثل های قلمبهسلنبه را یاد گرفته!
[از کجا میدونی گربهای توی انبانه؟]
محلم نگذاشت. بدجوری فکرش مشغول شده بود.
#پارت_هشتم
𖠇- - - - - - - - - - - - - - - - - - - 𖠇
اصڪےݩږوݪاوݪے⸙
جو⃟یݩݕدهݪآوݪےڄآ࿆ݩ❦̆̆̆̆̆༆
꧁̶͟͞҈ོ̙
@Refighjan꧂̶͟͞͞҉҈ོ