سلام‌ امام زمانۍ های عزیز دلدادگی‌هاتون‌به‌ارباب‌ مقبول‌درگاه‌حق‌ان‌شاءالله🙏 خوب دلبری کردید که آقا بخرتتون ؟؟🌱 میخوام یک روایتیو بگم ؛ شاید شنیده باشید ولی دوباره خوندنش و تفکر بر روش، خالی از لطف نیست..! •• میگن یک بنده خدایی یک مغازه میوه فروشی بزرگی داشتن و یک روز یک مردِ عرب اومدن پیششون و گفتن: آقا من زائر هستم و جیبمو تو بازار زدن و پولی ندارم که با زن و بچم برگردم عراق.. شما قبول میکنی به من پول بدید و من برم بعدش بهتون پس میدم.. و اینکه توجه کنید آقـا ؛ ! دارید به آقا میدید و مطمئن باشید آقا این کارتون رو بی جواب نمیزارن🖤 اون بنده خدا میوه فروش دَخلشو باز میکنه و میگه که هرچقدر دوست دارید بردارید .. اون مردعرب اندازه پول برگشتشونو برمیداره و ادرس خودشو و مشخصات کاملشو مینویسه‌ برای این بنده خدا میوه فروش.. چند وقت بعد میوه فروش میره کربلا زیارت. اهالی خونه رو میزاره هتل و خودش ادرس به دست دنبال اون آقا عرب میافته.. به هرکسی میگه آقای فلانی ! همه تعجب میکنن.. میگن این یکی از حاجیایی والا مقام اینجاس! هرکسی نمیتونه با ایشون ملاقات کنه. خلاصه این مرد میوه فروش محل اقامت اون مرد عرب رو پیدا میکنه و به اون سمت راهی میشه...