مادر بهش گفت: ابراهيم ،سرما اذيتت نمي كنه؟ ‌‌گفت:نـہ مادر ، هوا خيلي سرد نيست… ‌ ‌هوا خيلي سرد بود، نمي خواست ما را توي خرج بيندازد. دلم نيامد؛ همان روز رفتم و يك كلاـہ برايش خريدم. صبح فردا ، كلاـہ را سرش كشيد و رفت. ظهر كـہ برگشت، بدون كلاـہ بود! ‌گفتم: كلاهت كو؟ ‌گفت: اگـہ بگم ، دعوام نمي كني؟ ‌ ‌گفتم: نـہ مادر ؛ مگـہ چيكارش كردي؟ ‌گفت: يكي از بچـہ هاي مدرسمون با دمپايي مياد؛ امروز سرما خوردہ بود؛ ديدم كلاـہ براي اون واجب ترہ 🙂💕 @Revayateeshg