بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان
#لیلی_سر_به_هوا
#پارت_بیست_شیش
💕💍💕💍💕💍💕💍💕
💕💍💕💍💕💍💕💍
💕💍💕💍💕💍💕
💕💍💕💍💕💍
💕💍💕💍💕
💕💍💕💍
💕💍💕
💕💍
💕
کرده بود و اکنون خواب به چشمانم نمی آمد. بی خیال این شدم که فردا باید
صبح زود از خواب بیدار می شدم و به سمت قفسه ی کتاب هایم رفتم.
همان دفتر همیشگی را از چیدمان بزرگ به کوچکم بیرون کشیدم و
خودکار مشکی را از جامدادی روی میز کامپیوترم برداشتم.
قصد داشتم از صفحه ی آخر شروع به نوشتن کنم. آن را به بینی ام
نزدیک کردم، عطر گل محمدی اش بینی ام را نوازش می کرد. قلم در
دست گرفته بودم و کیفیت را نمی سنجیدم، فقط می نوشتم و می نوشتم! آن
قدر محو جفت و جور کردن کلمات و آوردنشان روی کاغذ بودم که متوجه
گذر شتابان زمان نشدم. چشمانم از فرط خستگی باز نمی شدند. یکی هم
نبود به من بگوید آیا مجبور به ن وشتن در تاریکی تنها با یک المپ خواب
هستی؟! سوزش چشمانم باعث شد تا لحظه ای آن ها را روی هم و سرم را
روی دفتر بگذارم.
نوای اذان چشمانم را باز کرد. کش و قوسی به بدنم دادم که درد در
استخوان هایم پیچید. چشمانم را با درد روی هم فشردم و "آی" کوچکی از
لبانم بیرون جست. وضو گرفتم و نمازم را خواندم.
باید کمی استراحت می کردم تا توان راه رفتن داشته باشم. روشن و
خاموش شدن صفحه ی موبایلم توجه مرا جلب کرد. پیام تسلیت تاسوعای
حسینی از طرف برنامه ی باد صبا بود. شروع به خواندنش کردم.
"در خیالم کربال زائر شدم
در حریم پاک تو طائر شدم
یا اباالفضل ، ای تمام هستی ام
من فقط به عشق تو شاعر شدم
تاسوعای حسینی، روز پای مردی و وفاداری پیروان امام حسین علیه
السالم بر شما دوستدار خاندان عصمت علیهم السالم تسلیت باد."
💕
💕💍
💕💍💕
💕💍💕💍
💕💍💕💍💕
💕💍💕💍💕💍
💕💍💕💍💕💍💕
💕💍💕💍💕💍💕💍
💕💍💕💍💕💍💕💍💕