📚رمان
#احساس_آرام
✍به قلم: مستانه بانو
#پارت_4
آقا وحید دست راستش را دور گردن شیرین حلقه کرد. با دست چپ سیلی آرامی به گونهی شیرین زد و همراه او روی یکی از کاناپههای سالن پذیرایی نشست. با تعارف آقا سعید و نسترن خانم، فرهاد و مادرش هم به آقا وحید پیوستند.
آقا وحید چنان شیرین را به آغوش خود فشرده بود که وقتی نسترن خانم از شیرین خواست تا از میهمانان پذیرایی کند رو به زن برادرش کرد و گفت :
_نه زن داداش، اگه میخواین به بهونهی پذیرایی کردن شیرین رو از دست من فراری بدین کور خوندین، ما اصلا هیچی نمیخوریم، لطفا دور شیرین منو خط بکشین
با این حرف آقا وحید همه به خنده افتادند، نسترن خانم هم برای اینکه به آقا وحید اطمینان بدهد که چنین قصدی ندارد خود از جای بلند شد و از میهمانان پذیرایی کرد. ساعتی به صحبت در مورد تحصیل شیرین و سربازی رفتن شروین و شغل جدید فرهاد گذشت. وقتی آقا وحید مشغول صحبت با برادرش بود، شیرین از غفلت وی سؤاستفاده کرد و به آرامی قصد داشت از عمویش جدا شود و به اتاقش برود که به هنگام بلند شدن از جایش عمو وحید دستش را گرفت و گفت:
_جایی تشریف میبرین خانم خانما؟
نگاه عاقل اندرسفیهی به شیرین انداخت و گفت:
_تو که فکر نکردی من ازت غافل شدم؟! هان پدرسوخته؟!
شیرین گردنش را کج کرد و مظلومانه گفت:
_ اِ ... عمو باز که گفتین پدرسوخته! توروخدا دیگه به من نگین پدرسوخته، من بابامو دوست دارم.
عمو وحید خندهایی کرد و گفت:
_پس من به تو چی بگم؟!
شیرین با لبخندی زیبا گفت:
_ نمیدونم، هر چی که دلتون میخواد.
عمو وحید لبخندزنان گفت :
_باشه، هرطور که تو دوست داشته باشی، پـدرســـوختــه!
کلمهی پدرسوخته را طوری به زبان آورد که شیرین مثل بچههای بهانهگیر پا به زمین کوبید و گفت:
_ عمـــــو !
عمو وحید در میان خندهی خود و اطرافیانش گفت :
_چیه عمو جون؟! خب خودت گفتی هرچی که دلم میخواد بگم، منم دوست دارم بهت بگم پدرسوخته. حالا چرا وایسادی؟ نمیخوای پیش عمو بشینی؟!
شیرین به حالت قهر اخمی به صورت آورد و گفت:
_نه، میخوام برم اتاقم.
آقا وحید در صدد دلجویی برآمد:
_چرا ؟! چرا میخوای بری اتاقت؟! نکنه شیرین من از دست عموش ناراحت شده؟! هان عمو ؟!
جملهاش را طوری به زبان آورد که شیرین وقتی به چهرهاش خیره شد دلش به حال عمویش سوخت و گفت:
_نه، ناراحت نشدم. فقط میخوام درس بخونم عمو جون، آخه از وقتی بابا اومده خونه من یک کلمه هم درس نخوندم. من برای تمام لحظات و دقیقههای وقتم برنامهریزی کردم، نمیخوام امسال تو کنکور رد بشم، اگه اجازه بدین من برم درسامو بخونم، باشه عمو؟! تازه من به بابا قول دادم اگه امسال تو کنکور قبول بشم تمام وقتم رو در اختیارش بذارم، حالا به شما هم این قولو میدم. البته اگه قبول بشم.
💟💟💟