عروسی خوبان هرکس گوشه‌ای مشغول کاری بود. خاله‌ها سرویس چینی را در ویترین می‌چیدند. عمه‌ها داخل آشپزخانه قابلمه‌ها و ظروف آشپزخانه را داخل کابینت‌ها می‌گذاشتند. مادربزرگ و مادر عروس هم اتاق‌خواب را سروسامان می‌دادند. مادر با وسواس لحاف مخمل قرمزی که روی آن شکل قلبی مرواریددوزی شده بود روی تخت پهن و گوشه‌های آویزانش را مرتب می‌کرد. آقای نصاب هم میل پرده‌ها را به سقف می‌کوبید تا پرده‌های حریر سفید را آویزان کند. بوی اسفند و کندر همه‌جا را پرکرده بود. صدای هلهله و شادی از خانه به گوش می‌رسید.‌ هفتهٔ آینده عروسی بود. علی سربازی بود و قرار بود مرخصی بگیرد و برای عروسی برگردد؛ اما درست همان شب عروسی جنازه‌اش به اصفهان آمد. منافقین کومله او و یارانش را در تپه‌های کردستان سلاخی کرده بودند. ✍به قلم:الهه دهقانی 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 https://eitaa.com/Rooz_Negar/71